سر کردن جانور شکاری بر جانوری دیگر
بابلی دادن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بابلی دادن . [ ب ِ دَ ] (مص مرکب ) تخفیفی است از باولی دادن . رجوع به باولی دادن شود.
بابلی دادن. [ ب ِ دَ ] ( مص مرکب ) تخفیفی است از باولی دادن. رجوع به باولی دادن شود.
بابلی دادن. [ ب ِ دَ ] ( مص مرکب )بولی دادن. باوِلی دادن. سر کردن جانور شکاری بر جانور دیگر خواه خانگی باشد خواه صحرائی ، سیفی گوید:
زبهر بابلی چرخ خویش شاه این را
نگاه دار چو مرغ دلم شود شنقار.
طغرا گوید:
بازدار فلک ازبهر تذروافکنی ام
خواست بولی بدهد بر مگس انداخت مرا.
امین مستغنی گوید:
شاهین بخت خصم شکار ترا نیافت
دست زمانه هرگز محتاج باولی.
بابلی دادن. [ ب ِ دَ ] ( مص مرکب )بولی دادن. باوِلی دادن. سر کردن جانور شکاری بر جانور دیگر خواه خانگی باشد خواه صحرائی ، سیفی گوید:
زبهر بابلی چرخ خویش شاه این را
نگاه دار چو مرغ دلم شود شنقار.
طغرا گوید:
بازدار فلک ازبهر تذروافکنی ام
خواست بولی بدهد بر مگس انداخت مرا.
امین مستغنی گوید:
شاهین بخت خصم شکار ترا نیافت
دست زمانه هرگز محتاج باولی.
( از آنندراج ).
رجوع به باولی شود.بابلی دادن . [ ب ِ دَ ] (مص مرکب )بولی دادن . باوِلی دادن . سر کردن جانور شکاری بر جانور دیگر خواه خانگی باشد خواه صحرائی ، سیفی گوید:
زبهر بابلی چرخ خویش شاه این را
نگاه دار چو مرغ دلم شود شنقار.
طغرا گوید:
بازدار فلک ازبهر تذروافکنی ام
خواست بولی بدهد بر مگس انداخت مرا.
امین مستغنی گوید:
شاهین بخت خصم شکار ترا نیافت
دست زمانه هرگز محتاج باولی .
رجوع به باولی شود.
زبهر بابلی چرخ خویش شاه این را
نگاه دار چو مرغ دلم شود شنقار.
طغرا گوید:
بازدار فلک ازبهر تذروافکنی ام
خواست بولی بدهد بر مگس انداخت مرا.
امین مستغنی گوید:
شاهین بخت خصم شکار ترا نیافت
دست زمانه هرگز محتاج باولی .
(از آنندراج ).
رجوع به باولی شود.
کلمات دیگر: