دور افکندن . دور انداختن .
دور فکندن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دور فکندن. [ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دور افکندن. دور انداختن. به دور انداختن :
آنگاه ببرد رگشان و ستخوانشان
جایی فکند دور و نگردد به کرانشان.
آنگاه ببرد رگشان و ستخوانشان
جایی فکند دور و نگردد به کرانشان.
منوچهری.
رجوع به دور افکندن ودور انداختن شود.کلمات دیگر: