خوش باد خوش رایحه
خوش نسیم
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خوش نسیم. [ خوَش ْ / خُش ْ ن َ ] ( ص مرکب ) خوش باد. خوش رایحه. با نسیم فرح بخش. با رایحه نیکو :
اگرچه مشک اذفر خوش نسیم است
دم جان بخش چون بویت ندارد.
کز سر صدق می کند شب همه شب دعای تو.
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است.
اگرچه مشک اذفر خوش نسیم است
دم جان بخش چون بویت ندارد.
خواجه عبداﷲ انصاری.
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوزکز سر صدق می کند شب همه شب دعای تو.
حافظ.
شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است.
حافظ.
کلمات دیگر: