کلمه جو
صفحه اصلی

لهاب

فرهنگ فارسی

جمع لهبان جمع لهب .

لغت نامه دهخدا

لهاب. [ ل ُ ] ( ع اِ ) تشنگی. || زبانه آتش. شعله آتش. || ( مص ) زبانه زدن آتش بی دود. ( منتهی الارب ).

لهاب. [ ل ُ/ ل َ ] ( اِخ ) موضعی است. ( منتهی الارب ) :
کان مواقع الانساع منها
علی الدفین اجرد من لهاب.
اوفی بن مطیر المازنی ( از معجم البلدان ).

لهاب. [ ل ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ لهبان. || ج ِ لِهب یا لَهِب. ( منتهی الارب ).

لهاب . [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ لهبان . || ج ِ لِهب یا لَهِب . (منتهی الارب ).


لهاب . [ ل ُ ] (ع اِ) تشنگی . || زبانه ٔ آتش . شعله ٔ آتش . || (مص ) زبانه زدن آتش بی دود. (منتهی الارب ).


لهاب . [ ل ُ/ ل َ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ) :
کان مواقع الانساع منها
علی الدفین اجرد من لهاب .

اوفی بن مطیر المازنی (از معجم البلدان ).



دانشنامه عمومی

له آب. له آب، روستایی از توابع بخش میمند شهرستان فیروزآباد در استان فارس ایران است.
این روستا در دهستان پرزیتون قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۴۲ نفر (۱۰خانوار) بوده است.


کلمات دیگر: