کلمه جو
صفحه اصلی

وهلت

فرهنگ فارسی

(اسم ) بار دفعه وهله . یا آن وهلت . آن دفعه : (( و معین الدین پروانه در آن وهلت امیر حاجب بود. ) ) یا اول وهلت . نخستین بار اول دفعه : و باید که بیهچ حال در اول وهلت بر گفته و پرداخت. خویش اعتماد نکند........

لغت نامه دهخدا

وهلت. [ وَ ل َ ] ( ع اِ ) وهلة. اول از هر چیزی. ( از منتهی الارب ). بار. دفعه : یعقوب به بلخ اندرشد و نخستین وهلت بلخ بستد و بسیار مردم کشته شد بر دست سپاه او. ( تاریخ سیستان ).
- آن وهلت ؛ آن دفعه : و معین الدین پروانه در آن وهلت امیر حاجب بود. ( مسامرة الاخبار ص 41 ).
- اول وهلت ؛ نخستین بار : او به کرات اعادت میکرد همانچه اول وهلت به ادا رسانیده بود. ( جهانگشای جوینی ). رجوع به وهلة شود.

وهلة. [ وَ ل َ ] ( ع اِ ) اول از هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ): اول وهلة؛ ای دفعة. ( مهذب الاسماء ). || ترس و بیم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). نوبت و کرت. ( غیاث اللغات ).

وهلة. [ وَهََ ل َ ] ( ع اِ ) اول از هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). رجوع به وَهلَة و وهلت شود.

وهلت . [ وَ ل َ ] (ع اِ) وهلة. اول از هر چیزی . (از منتهی الارب ). بار. دفعه : یعقوب به بلخ اندرشد و نخستین وهلت بلخ بستد و بسیار مردم کشته شد بر دست سپاه او. (تاریخ سیستان ).
- آن وهلت ؛ آن دفعه : و معین الدین پروانه در آن وهلت امیر حاجب بود. (مسامرة الاخبار ص 41).
- اول وهلت ؛ نخستین بار : او به کرات اعادت میکرد همانچه اول وهلت به ادا رسانیده بود. (جهانگشای جوینی ). رجوع به وهلة شود.



کلمات دیگر: