کلمه جو
صفحه اصلی

خلفه

مترادف و متضاد

vice (اسم)
گناه، عیب، فساد، بدی، فسق، منگنه، فسق و فجور، خلفه، خبث

فرهنگ فارسی

خرفه نوعی گیاه دارویی است

لغت نامه دهخدا

خلفة. [ خ ُ / خ ِ ف َ ] (ع اِ) خلاف . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خِلفَه .
- فی خلقه خلفة؛ در خوی او خلافست . || عیب . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || خلاف . || خطا. || عدم اشتهای غذا از بیماری . || وصله بر جامه . || آخرین مزه ٔ طعام . || (اِمص ) گولی . دلشدگی . بی عقلی . (ازمنتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خُلف .


خلفه . [ خ َ ل ِ ف َ ] (ع ص ) آبستن . آنرا درباره ٔ شتر بکار برند و جمع آن فحاض است از غیر لفظآن و گاهی هم بر «خلفات » و «خلف » جمع بسته میشود.
- خلفة جدود ؛ خرماده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).


خلفه . [ خ ُ ف ِ / ف َ ] (اِ) خرفه . نوعی گیاه دارویی است . (یادداشت بخط مؤلف ) (از ناظم الاطباء).


خلفة. [ خ َ ف َ ] (ع مص ) بیرون کردن کهنه را از میانه ٔ پیراهن و دوختن آنرا. منه : خلف القمیص خلفة. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) سقوط اشتهای طعام از بیماری . ج ، خلف . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || آخرین مزه طعام . (منتهی الارب ). خُلفَه .


خلفة. [ خ ِ ف َ ] (ع اِمص ) آب برکشی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، اخلاف . خِلفة: من این خلفتکم ؛ از کجا آب می کشید. (منتهی الارب ). || اختلاف و آمد و شد شب و روز. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ): هو الذی جعل اللیل و النهار خلفة لمن اراد ان یذکر او اراد شکورا . (قرآن 62/25). اخذته خلفة؛ بسیار شد آمد و رفت او به آبشگاه . || بوی گرفتگی دهان روزه دار. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || (اِ) پیوند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || علف که بتابستان روید. || علفی که بعد از علف خورده شده ، روید. || کشت بگاه کاشته . || اختلاف روی و پشت وحشیان . || آنچه پس سوار آویخته شود. || آنچه برآید از درخت در اول سرما. || میوه ٔ دوباره . || برگی که گیاه بعد برگ اول برآرد. || انگوری که بعد سیاه شدن انگور اول و چیده شدن آن پخته گردد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). کذلک سایر الاثمار. (منتهی الارب ). || ستوران مختلف . || طعام باقی مانده ٔ میان دندانها. || هیضه و شکم روشن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || گیاهی که بعد گیاه روید. || گیاهی که غیر از باران ، بلکه بشبنم آخر شب روید. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || دو رنگ با هم مجتمع و مختلف .(از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || مختلف . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
- القوم خلفه ؛ مختلفون .
- بنوفلان خلفة ؛ نصف ذکورو نصف اناث .


خلفة. [ خ ِ ف َ ](ع مص ) بوی گرفتن دهان روزه دار. یقال : خلف فم الصائم خلفة. || متغیر شدن مزه و بوی شیر. یقال : خلف اللبن . || متغیر شدن طعام . یقال : خلف الطعام . || تباه شدن . یقال : خلف فلان . || برآمدن برکوه . || کسی را از پس وی گرفتن . یقال : خلف فلاناً. || جای گمشده کسی قرار گرفتن . یقال : خلف اﷲ علیک ؛ بجای گمشده ٔ توشود خدای . || ستون استوار کردن . یقال : خلف بیته . || پس پدر آمدن . بجای پدر نشستن . یقال : خلف اباه . || اختلاف کردن . || غوره ٔ نو آوردن تاک . || در کمین مردی بودن در غیبت او پیش اهل و عیال او آمد و شد کردن . || بردن شترانی را شبانگاه بسوی آب بعد رفتن مردم . || مخالفت ورزیدن . خلاف کردن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خُلفَة.


خلفة. [ خ ِ ل َ ف َ ] (ع اِ) ج ِ خِلفة، مختلف . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).


( خلفة ) خلفة. [ خ َ ف َ ] ( ع مص ) بیرون کردن کهنه را از میانه پیراهن و دوختن آنرا. منه : خلف القمیص خلفة. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) سقوط اشتهای طعام از بیماری. ج ، خلف. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || آخرین مزه طعام. ( منتهی الارب ). خُلفَه.

خلفة. [ خ ِ ف َ ] ( ع اِمص ) آب برکشی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). ج ، اخلاف. خِلفة: من این خلفتکم ؛ از کجا آب می کشید. ( منتهی الارب ). || اختلاف و آمد و شد شب و روز. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ): هو الذی جعل اللیل و النهار خلفة لمن اراد ان یذکر او اراد شکورا . ( قرآن 62/25 ). اخذته خلفة؛ بسیار شد آمد و رفت او به آبشگاه. || بوی گرفتگی دهان روزه دار. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || ( اِ ) پیوند. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || علف که بتابستان روید. || علفی که بعد از علف خورده شده ، روید. || کشت بگاه کاشته. || اختلاف روی و پشت وحشیان. || آنچه پس سوار آویخته شود. || آنچه برآید از درخت در اول سرما. || میوه دوباره. || برگی که گیاه بعد برگ اول برآرد. || انگوری که بعد سیاه شدن انگور اول و چیده شدن آن پخته گردد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). کذلک سایر الاثمار. ( منتهی الارب ). || ستوران مختلف. || طعام باقی مانده میان دندانها. || هیضه و شکم روشن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || گیاهی که بعد گیاه روید. || گیاهی که غیر از باران ، بلکه بشبنم آخر شب روید. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || دو رنگ با هم مجتمع و مختلف.( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). || مختلف. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
- القوم خلفه ؛ مختلفون.
- بنوفلان خلفة ؛ نصف ذکورو نصف اناث.

خلفة. [ خ ِ ف َ ]( ع مص ) بوی گرفتن دهان روزه دار. یقال : خلف فم الصائم خلفة. || متغیر شدن مزه و بوی شیر. یقال : خلف اللبن. || متغیر شدن طعام. یقال : خلف الطعام. || تباه شدن. یقال : خلف فلان. || برآمدن برکوه. || کسی را از پس وی گرفتن. یقال : خلف فلاناً. || جای گمشده کسی قرار گرفتن. یقال : خلف اﷲ علیک ؛ بجای گمشده توشود خدای. || ستون استوار کردن. یقال : خلف بیته. || پس پدر آمدن. بجای پدر نشستن. یقال : خلف اباه. || اختلاف کردن. || غوره نو آوردن تاک. || در کمین مردی بودن در غیبت او پیش اهل و عیال او آمد و شد کردن. || بردن شترانی را شبانگاه بسوی آب بعد رفتن مردم. || مخالفت ورزیدن. خلاف کردن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). خُلفَة.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خَلِفَه به فتح خاء و فاء و کسر لام شتر آبستن است. عنوان یاد شده به مناسبت در باب دیات به کار رفته است.
معنای مشهور خلفه شتر آبستن است.برخی، آن را به شتر تازه زاییده که بچه اش به دنبالش حرکت می کند معنا کرده اند.
احکام خلفه
طبق نظر برخی، در صورت اختیار شتر جهت پرداخت دیه در قتل شبه عمد باید سی نفر آنها حقه، سی نفر بنت لبون و چهل نفر دیگر خلفه با میانگین سنّی بین پنج تا هشت سال باشد.

[ویکی الکتاب] معنی خِلْفَةً: هر چیزی است که در جای چیزی دیگر نشسته باشد و به عکس ، و گویا مانند کلمه جلسة - که نوعی نشستن را میرساند - نوعی از جانشینی را افاده میکند
معنی خَلْفِهِ: پشت سرش
معنی مُعَقِّبَاتٌ: مأموران (در اصل به معنی بازدارنده ها و عقب اندازنده ها ست ولی اصطلاحی است برای مأمورانی که از طرف حاکمی مسئول اجرای حکم حاکمند و از هرچه که در حکم حاکم اخلال کند جلوگیری می کنند و منظور از "ما بین یدیه و من خلفه" در عبارت "لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِّن بَیْ...
ریشه کلمه:
خلف (۱۲۷ بار)
ه (۳۵۷۶ بار)


کلمات دیگر: