کلمه جو
صفحه اصلی

شل شدن

فارسی به انگلیسی

relax, languish, loosen, sag, slack, slacken, unfasten, weaken, to loosen, to be slackened

to loosen, to be slackened


relax


languish, loosen, sag, slack, slacken, unfasten, weaken


مترادف و متضاد

unclench (فعل)
شل کردن یا شدن، شل شدن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - ضعیف شدن سست شدن . ۲ - وارفتن . ۳ - آبکی شدن .

لغت نامه دهخدا

شل شدن. [ ش َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) از کار بازماندن دست و پا که در اراده شخص نباشد. ( ناظم الاطباء ). لنگ شدن. ( یادداشت مؤلف ).

شل شدن. [ ش ُ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) ضعیف شدن. سست شدن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- شل شدن پای کسی ؛ آهسته رفتن او برای رغبت به چیزی. ( یادداشت مؤلف ). ناگهان نرم رفتن در حرکت تندیا متعارف به مناسبت دیدن چیزی و خواهان آن شدن. به سبب توجه به چیزی و رغبت کردن بدان از تند رفتن به نرم رفتن گراییدن...
- || مجازاً، نمایانی میل کسی به چیزی.
- || سست شدن در تعقیب کاری. ( یادداشت مؤلف ) :
چون بدید آن روی همچون برگ گل
مضطرب گردید و شد پاهاش شل.
مولوی ( از آنندراج ).
|| وارفتن. ( فرهنگ فارسی معین ). || با آب بیشتری آمیختگی یافتن. ( یادداشت مؤلف ). آبکی شدن. ( فرهنگ فارسی معین ).

شل شدن . [ ش َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) از کار بازماندن دست و پا که در اراده ٔ شخص نباشد. (ناظم الاطباء). لنگ شدن . (یادداشت مؤلف ).


شل شدن . [ ش ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ضعیف شدن . سست شدن . (فرهنگ فارسی معین ).
- شل شدن پای کسی ؛ آهسته رفتن او برای رغبت به چیزی . (یادداشت مؤلف ). ناگهان نرم رفتن در حرکت تندیا متعارف به مناسبت دیدن چیزی و خواهان آن شدن . به سبب توجه به چیزی و رغبت کردن بدان از تند رفتن به نرم رفتن گراییدن ...
- || مجازاً، نمایانی میل کسی به چیزی .
- || سست شدن در تعقیب کاری . (یادداشت مؤلف ) :
چون بدید آن روی همچون برگ گل
مضطرب گردید و شد پاهاش شل .

مولوی (از آنندراج ).


|| وارفتن . (فرهنگ فارسی معین ). || با آب بیشتری آمیختگی یافتن . (یادداشت مؤلف ). آبکی شدن . (فرهنگ فارسی معین ).


کلمات دیگر: