کلمه جو
صفحه اصلی

یک بند

فارسی به انگلیسی

ceaseless, continual

connected, continuous, associate, versified, [adv.] continually, consistently


فرهنگ فارسی

پشت سرهم یک نفس بدون درنگ : پشت دستگاه دودکش می نشست و یک بند نال. کسالت آور و غم افزای آنرا بگوش همسایگان می رساند.

ترانه‌ای که در آن هریک از تقسیمات شعر لحن جداگانه‌ای دارند


فرهنگ معین

( ~. بَ ) (ق مر. ) پیوسته ، پشت سر هم .

لغت نامه دهخدا

یک بند. [ ی َ / ی ِ ب َ ] ( ق مرکب ) متصل. پیوسته. دایم. متوالیاً. مدام : دیشب تا صبح یک بند بارید. بیمار شب را یک بند هذیان گفت. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

۱. پشت سرهم.
۲. یک نفس و بدون درنگ.

فرهنگستان زبان و ادب

{through-composed} [موسیقی] ترانه ای که در آن هریک از تقسیمات شعر لحن جداگانه ای دارند

پیشنهاد کاربران

پیوسته ، پشت سرهم

متوالی - پشت سرهم

یک بند : [ اصطلاح در تداول عامه ]پشت سر هم ، مدام
( ( آیه سر خورد پایین، پاها را دراز کرد زیر میز جلو راحتی وسر تکیه داد به پشتی. "چهار ساعت یکبند حرف مزخرف شنیدم ". ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص44 . ) )


کلمات دیگر: