جابجا
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
۱- درجال فورا فی الفور: (( جابجا افتاد و مرد. ) ) ۲- محل بمحل مکان بمکان نقطه بنقطه (( آن حکیم خارچین استادبود دست میزد جابجا می آزمود. ) ) ( مولوی )
لغت نامه دهخدا
جابجا. [ ب ِ] ( ق مرکب ) فوراً. درحال. فی الفور. || ( اِ ) مکان بمکان. محل به محل. نقطه بنقطه :
من شده چون عنکبوت از پی آن دربدر
بانگ کشیده چو سار از پی این جابجا.
دست میزدجابجا می آزمود.
من شده چون عنکبوت از پی آن دربدر
بانگ کشیده چو سار از پی این جابجا.
خاقانی.
آن حکیم خارچین استاد بوددست میزدجابجا می آزمود.
مولوی.
ارض مُجَوَّبه ؛ زمینی که بر آن جابجا باران باریده باشد. ( منتهی الارب ).واژه نامه بختیاریکا
جاکَن؛ جا جُمن؛ جا گُرُ
کلمات دیگر: