کلمه جو
صفحه اصلی

یافته

فارسی به انگلیسی

discovery, find, finding, waif

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - پیداکرده . ۲- شناخته . ۳ - بدست آورده . یایافته شدن . بدست آمدن . ۴- دیده حس کرده .

آنچه از اکتشافات باستان‌شناختی به دست می‌آید یا مکانی که عملیات اکتشافی در آن صورت می‌گیرد


فرهنگ معین

(تِ ) (اِمف . ) ۱ - پیدا کرده . ۲ - شناخته . ۳ - به دست آورده .

لغت نامه دهخدا

یافته. [ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) پیداشده. حاصل شده و میسرشده. ( ناظم الاطباء ). به دست آمده : فریفته تر از آن کس نبود که یافته به نایافته دهد. ( قابوس نامه ).
- رغبت یافته کبار ؛ کسی که مردمان بزرگ آن را عزیز دارند و معتبر شمرند. ( ناظم الاطباء ).
|| شناخته. شناخته شده. || ( اِ ) ورود و حصول و کسب و تحصیل. || رسید و قبض وصول. ( ناظم الاطباء ). قبض وصول و حجت. ( آنندراج ). حجت و خط. ( فرهنگ سروری ) :
دستت ارزاق خلایق بر سبیل تقدمه
داد، بستد تا به روز حشر از ایشان یافته.
سلمان ( از آنندراج ).
آن سبدها را بگشاد و دستاری نیکو برداشت و باقی را به خزانه متوکل فرستاد [ عبیداﷲبن یحیی بن خاقان ] و یافته بستد و به ملک مصر داد. ( تجارب السلف ). بر سر هر طایفه ای امینی مستظهر نصب فرمود تا ضامن باشد و سال به سال وجه میستاند و سلاح به موجب مقرر مفصل میرساند و یافته میگیرد. ( تاریخ غازانی ص 337 ). و حکام باید که این یرلیغ یا نسخه دستور که میرسد به قضاة بسپارند و یافته گیرند که با ایشان رسید. ( تاریخ غازانی ص 236 ).و معهود چنان شد که آنچه بسپارند یافته قورچیان و اختاجیان به دیوان برند و برات بستانند و وجوه طلب دارند. ( تاریخ غازانی ص 313 ). به خدمت و رشوت به امراءمذکور میدادند و یافته پیش بتیکچیان میبردند. ( تاریخ غازانی ص 314 ). هر آفریده ای که اندک خط مغولی میدانست او را در خانه می نشاندند و یافته ها چنانکه میخواستندی می نوشت. ( تاریخ غازانی ص 314 ). چندان بروات و یافته داشتند که اگر تمامت زر و نقره ممالک عالم جمع گردانند و آنچه در کانها نیز مکنون است بدان منضم شود بدان مقدار وفا نکند. ( تاریخ غازانی ص 315 ). آن سیاهکاران از غایت حرص و دلیری دیگر باره در خانه خود می نشستند و یافته ها می نوشتند و پیش بتیکچیان مغول میبردند و یا یرلیغ و برات میکردند. ( تاریخ غازانی ص 316 ). بدین حسن تدبیر هر سال بموجب مذکور ترتیب کرده میرسانیدند و یافته میستدند. ( تاریخ غازانی ص 338 ). || سند معافی از باج و خراج. || پیداکننده و حاصل کننده. ( ناظم الاطباء ). || ( ن مف ) یابیده. پیدا و حاصل کرده.
- باریافته ؛ اذن دخول دردربار پادشاهان داده شده. ( ناظم الاطباء ).
- خردیافته ؛ عاقل. دانا. خردمند. هوشیار :
پسر گشت با اژدها روی جنگ
نبیند خردیافته مرد هنگ.
فردوسی ( شاهنامه ج 1 ص 69 ).

یافته . [ ت َ ] (اِخ ) کوهی است در غرب ایران نزدیک خرم آباد میان قلیان کوه و اشتران کوه . (جغرافیای غرب ایران ص 29).


یافته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) پیداشده . حاصل شده و میسرشده . (ناظم الاطباء). به دست آمده : فریفته تر از آن کس نبود که یافته به نایافته دهد. (قابوس نامه ).
- رغبت یافته ٔ کبار ؛ کسی که مردمان بزرگ آن را عزیز دارند و معتبر شمرند. (ناظم الاطباء).
|| شناخته . شناخته شده . || (اِ) ورود و حصول و کسب و تحصیل . || رسید و قبض وصول . (ناظم الاطباء). قبض وصول و حجت . (آنندراج ). حجت و خط. (فرهنگ سروری ) :
دستت ارزاق خلایق بر سبیل تقدمه
داد، بستد تا به روز حشر از ایشان یافته .

سلمان (از آنندراج ).



آن سبدها را بگشاد و دستاری نیکو برداشت و باقی را به خزانه ٔ متوکل فرستاد [ عبیداﷲبن یحیی بن خاقان ] و یافته بستد و به ملک مصر داد. (تجارب السلف ). بر سر هر طایفه ای امینی مستظهر نصب فرمود تا ضامن باشد و سال به سال وجه میستاند و سلاح به موجب مقرر مفصل میرساند و یافته میگیرد. (تاریخ غازانی ص 337). و حکام باید که این یرلیغ یا نسخه ٔ دستور که میرسد به قضاة بسپارند و یافته گیرند که با ایشان رسید. (تاریخ غازانی ص 236).و معهود چنان شد که آنچه بسپارند یافته ٔ قورچیان و اختاجیان به دیوان برند و برات بستانند و وجوه طلب دارند. (تاریخ غازانی ص 313). به خدمت و رشوت به امراءمذکور میدادند و یافته پیش بتیکچیان میبردند. (تاریخ غازانی ص 314). هر آفریده ای که اندک خط مغولی میدانست او را در خانه می نشاندند و یافته ها چنانکه میخواستندی می نوشت . (تاریخ غازانی ص 314). چندان بروات و یافته داشتند که اگر تمامت زر و نقره ٔ ممالک عالم جمع گردانند و آنچه در کانها نیز مکنون است بدان منضم شود بدان مقدار وفا نکند. (تاریخ غازانی ص 315). آن سیاهکاران از غایت حرص و دلیری دیگر باره در خانه ٔ خود می نشستند و یافته ها می نوشتند و پیش بتیکچیان مغول میبردند و یا یرلیغ و برات میکردند. (تاریخ غازانی ص 316). بدین حسن تدبیر هر سال بموجب مذکور ترتیب کرده میرسانیدند و یافته میستدند. (تاریخ غازانی ص 338). || سند معافی از باج و خراج . || پیداکننده و حاصل کننده . (ناظم الاطباء). || (ن مف ) یابیده . پیدا و حاصل کرده .
- باریافته ؛ اذن دخول دردربار پادشاهان داده شده . (ناظم الاطباء).
- خردیافته ؛ عاقل . دانا. خردمند. هوشیار :
پسر گشت با اژدها روی جنگ
نبیند خردیافته مرد هنگ .

فردوسی (شاهنامه ج 1 ص 69).


خردیافته موبد نیکبخت
بفرزند زد داستان درخت .

فردوسی .


خردیافته مرد نیکی شناس
به تنگی ز یزدان بیابد سپاس .

فردوسی .


خردیافته چون بیامد به دشت
شب تیره از لشکر اندرگذشت .

فردوسی .


خردیافته مرد یزدان پرست
بدو در یکی چشمه گوید که هست .

فردوسی .


گذشتند بر آب هشتاد مرد
خردیافته مردم سالخورد.

فردوسی .


دو دیباست یک بر دگر بافته
برآورده پیش خردیافته .

فردوسی .


ز نخجیرگه سوی بغداد رفت
خردیافته با دلی شاد رفت .

فردوسی .


فرستاده ٔ قیصر آمد به در
خردیافته موبد پرهنر.

فردوسی .


برفت این خردیافته ده سوار
دهان پر سخن تا در شهریار.

فردوسی .


چه نیکو بود گردش روزگار
خردیافته یار آموزگار.

فردوسی .


بیامد خردیافته سوی گنج
به گنجور بسیار بنمود رنج .

فردوسی .


که نشناسد این چشم تو نیک و بد
گزاف از خردیافته کی سزد؟

فردوسی .


بدان دین که آورده بود از بهشت
خردیافته پیر سر زردهشت .

فردوسی .


و رجوع به «خردیافته » ذیل خرد شود.
- ستم یافته ؛ ستم دیده . مظلوم :
توانایی و دانش و داد ازوست
به هر جا ستم یافته شاد ازوست .

فردوسی .


اگر نیستم من ستم یافته
چو آهن به بوته درون تافته .

فردوسی .


- سخن یافته ؛ سخندان :
مرد سخن یافته را در سخن
حملت وهم حمیت و هم قوت است .

ناصرخسرو.


- ظفریافته ؛ پیروز. پیروزمند :
خرامنده کبک ظفریافته
پرید از بر کبک برتافته .

نظامی .


- نایافته ؛ به دست نیاورده . پیدانکرده . بهره نابرده :
همه تنگدل گشته و تافته
سپرده زمین شاه نایافته .

فردوسی .


دمادم برون رفت لشکر ز شهر
وزان شهر نایافته هیچ بهر.

فردوسی .


ای شده سوی شه و نایافته
بر طلب دنیی و اقبال بار.

ناصرخسرو.


مسکین خرک آرزوی دم کرد
نایافته دم دو گوش گم کرد.

میرحسینی سادات هروی .


- نمک یافته ؛ نمک سود. که نمک بدو رسیده باشد :
نمک یافته ماهیی خشک بود.

نظامی .


- هنریافته ؛ هنرمند. هنری :
بماناد تا روز ماند جوان
هنریافته جان نوشین روان .

فردوسی .


هنریافته مرد جنگی بجنگ
نجوید گه رزم جستن درنگ .

فردوسی .



فرهنگ عمید

۱. دستاورد: یافته های پزشکی.
۲. (اسم ) [قدیمی] قبض رسید.
۳. [قدیمی] پیداشده، به دست آمده.

فرهنگستان زبان و ادب

{find} [باستان شناسی] آنچه از اکتشافات باستان شناختی به دست می آید یا مکانی که عملیات اکتشافی در آن صورت می گیرد

واژه نامه بختیاریکا

آفتِه

پیشنهاد کاربران

کشف

یافته obtained

یادگیری آن، فهمیدن


کلمات دیگر: