کلمه جو
صفحه اصلی

قارس

فرهنگ فارسی

کبر است

لغت نامه دهخدا

قارس. [ رِ ] ( ع ص ) سرمای سخت و فسرده. ( منتهی الارب ). سرمای سخت. ( آنندراج ). اصبح الیوم الماء قارساً؛ ای جامداً. ( ناظم الاطباء ). || دیرینه از هرچیز. ( منتهی الارب ). قدیم و دیرینه از هر چیزی. ( ناظم الاطباء ).

قارس. ( معرب ، اِ ) کبر است. ( فهرست مخزن الادویه ). مصحف «قرسیون » است. ( دزی ج 2 ص 326 ).

قارس . (معرب ، اِ) کبر است . (فهرست مخزن الادویه ). مصحف «قرسیون » است . (دزی ج 2 ص 326).


قارس . [ رِ ] (ع ص ) سرمای سخت و فسرده . (منتهی الارب ). سرمای سخت . (آنندراج ). اصبح الیوم الماء قارساً؛ ای جامداً. (ناظم الاطباء). || دیرینه از هرچیز. (منتهی الارب ). قدیم و دیرینه از هر چیزی . (ناظم الاطباء).


گویش مازنی

/ghaars/ محکم – سفت قرص

محکم – سفت قرص



کلمات دیگر: