کلمه جو
صفحه اصلی

جاج

فرهنگ فارسی

استادن از بد دلی

لغت نامه دهخدا

جاج. ( اِخ ) نام شهری در ترکستان. ( فرهنگ لغات شاهنامه ). چاچ :
سپهدارترکان از آن روی جاج
نشسته به آرام بر تخت عاج.
فردوسی.
پادشاه جاج را خدیو گویند. ( مجمل التواریخ والقصص ص 241 ). اقلیم خامس آغاز کند از مشرق از شهرهای یأجوج و مأجوج و بر کوههای [ شمال ] خراسان بگذرد و ازاینجا از شهرهای طراز است ، و بوبکت و اسبیجاب و جاج. ( مجمل التواریخ والقصص ص 480 ). رجوع به چاچ شود.
کاج صمصام را سزد بریال ؟
سوزنی را ترانه بر ره جاج.
سوزنی.

جأج.[ ج َ ءَ ] ( ع مص ) استادن از بددلی. ( منتهی الارب ).

جاج . (اِخ ) نام شهری در ترکستان . (فرهنگ لغات شاهنامه ). چاچ :
سپهدارترکان از آن روی جاج
نشسته به آرام بر تخت عاج .

فردوسی .


پادشاه جاج را خدیو گویند. (مجمل التواریخ والقصص ص 241). اقلیم خامس آغاز کند از مشرق از شهرهای یأجوج و مأجوج و بر کوههای [ شمال ] خراسان بگذرد و ازاینجا از شهرهای طراز است ، و بوبکت و اسبیجاب و جاج . (مجمل التواریخ والقصص ص 480). رجوع به چاچ شود.
کاج صمصام را سزد بریال ؟
سوزنی را ترانه بر ره جاج .

سوزنی .



دانشنامه عمومی

سیخ شدن موی بدن (می تواند از ترس یا خشم باشد و یا عملی دفاعی در مقابله با سرما است)


گویش مازنی

/jaaj/ سیخ شدن مو بر اثر ترس و یا خشم - نام طایفه ای در شهرستان آمل

۱سیخ شدن مو بر اثر ترس و یا خشم ۲نام طایفه ای در شهرستان آمل ...


پیشنهاد کاربران

جاج در گویش چاشمی ( چاشم از مناطق مازنی زبان سمنان ) به معنای نوعی از درمنه می باشد که در ارتفاعات سمنان رویش دارد

جاج ( Judge ) :[ اصطلاح توییتر] در زبان فارسی، ترجمۀ تحت الفظی جاج، "قاضی" یا "قضاوت کردن" می شود؛ اما در عمل، در زبان فارسی به عنوان قضاوت نکردن استفاده می شود.


کلمات دیگر: