رستگار شدن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
فلاح پیدا کردن نجاح یافتن فائز شدن فوز . نجات یافتن . رها گشتن.
لغت نامه دهخدا
رستگار شدن. [ رَ ت َ / رَ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ). فوز. ( دهار ). فلاح پیدا کردن. نجاح یافتن. فائز شدن. نجات یافتن. آزاد گشتن. خلاص شدن. ( یادداشت مؤلف ). رها گشتن. خلاصی یافتن :
اندر این رسته راستکاری کن
تا در آن رسته رستگار شوی.
خورد باده از دست وی شهریار.
راستی از تو ظفر از کردگار.
چو دادی به دادن شوی رستگار.
تا عیبجوی را نرسد بر تو مدخلی.
اندر این رسته راستکاری کن
تا در آن رسته رستگار شوی.
سنایی.
یکی از شما دو شود رستگارخورد باده از دست وی شهریار.
نظامی.
راستی آور که شوی رستگارراستی از تو ظفر از کردگار.
نظامی.
خزینه که با تست بر تست بارچو دادی به دادن شوی رستگار.
نظامی.
خواهی که رستگار شوی راستکار باش تا عیبجوی را نرسد بر تو مدخلی.
سعدی.
کلمات دیگر: