کلمه جو
صفحه اصلی

پیوسته گشتن

فرهنگ فارسی

( مصدر )۱- متصل شدن : تیر تو پیوسته گشته با کمان و زبیم او جسته جان از شخص اعدای تو چون تیر از کمان . ۲- متواتر شدن پیاپی گشتن . ۳- واصل شدن رسیدن . یا پیوسته گشتن نامه ( مکاتبت ... ) . متواتر شدن نامه پیاپی رسیدن آن : پس از آن میان هر دو ملاطفات و مکاتبات پیوسته گشت . و نامه پیوسته گشت میان لیث و موفق .

لغت نامه دهخدا

پیوسته گشتن. [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ گ َت َ ] ( مص مرکب ) واصل شدن. رسیدن : نامه ها پیوسته گشت از ری. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393 ). نامه های دیگری پیوسته گشت از حدود ختلان به نفیر از وی و آن لشکر که با وی است. ( تاریخ بیهقی ص 569 ). || متواتر و پیاپی شدن : پس از آن میان هردو ملاطفات و مکاتبات پیوسته گشت. ( تاریخ بیهقی ). و نامه میان ایشان پیوسته گشت. ( تاریخ سیستان ) و نامه پیوسته گشت میان لیث و موفق. ( تاریخ سیستان ). || متصل گشتن. بیفاصله شدن. دوسیدن :
تیر تو پیوسته گشته با کمان وز بیم او
جسته جان از شخص اعدای تو چون تیر از کمان.
وطواط.

پیشنهاد کاربران

دُمادُم افتادن ؛ پیوسته شدن. متوالی گردیدن. پشت سرهم واقع شدن :
چون آه. . . دُمادُم افتد
سوز دل من در انجم افتد.
کمال اسماعیل.


کلمات دیگر: