کلمه جو
صفحه اصلی

مفقود


مترادف مفقود : غایب، گم، گمشده، گم گشته، ناپیدا، ناپدید ، هدر

متضاد مفقود : پیدا

برابر پارسی : گم شده، ناپدید، ناپیدا، نیست

فارسی به انگلیسی

gone, lost, missing, lost or missing

lost or missing


gone, lost, missing


فارسی به عربی

غائب , فقدان , مفقود

عربی به فارسی

گمشده , از دست رفته , ضايع , زيان ديده , شکست خورده گمراه , منحرف , مفقود


مترادف و متضاد

absent (صفت)
غایب، مفقود، غیر موجود

missing (صفت)
مفقود، نا پیدا، فاقد، گم

lost (صفت)
منحرف، مفقود، گم شده، از دست رفته، زیان دیده، شکست خورده گمراه

غایب، گم، گمشده، گم‌گشته، ناپیدا، ناپدید ≠ پیدا


۱. غایب، گم، گمشده، گمگشته، ناپیدا، ناپدید ≠ پیدا
۲. هدر


فرهنگ فارسی

گم شده، گم کرده شده ، مفقودالاثر: گم شده، ناپیدا، ناپدید، پی گم
( اسم ) ۱ - گم شده ناپدید گشته . ۲ - از بین رفته .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) گم شده ، ناپدید. ،~الاثر گمشده ، ناپیدا، ناپدید، پی گم (فره ).

لغت نامه دهخدا

مفقود. [ م َ] ( ع ص ) گم کرده شده. یافته نشده. ( از غیاث ) ( از آنندراج ). گم. گمشده. ناپدید. غایب. معدوم. ( از ناظم الاطباء ). از دست بشده. گم شده. ناپیدا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || نایاب. ناپیدا :
صاحب عالم و عادل حسن الخلق حسین
آنکه در عرصه گیتی است نظیرش مفقود.
سعدی.
- مفقودالبدل ؛ معدوم العوض. ( مجموعه مترادفات ). بی بدیل : اما بأی حال بهتر از آن است که نقد زندگانی که مفقودالبدل و معدوم العوض است صرف تحصیل سایر علوم که فی الحقیقت از اسباب تصقیل علم اخلاقند نمایند.
- مفقود شدن ؛ گم شدن. ناپدید شدن. از میان رفتن : و از جوانان شهر بسیار مفقود شدند. ( سلجوقنامه ظهیری چ خاور ص 40 ).
اگر به کین تو صد گونه کیمیاسازد
به روز کین توچون کیمیا شود مفقود.
امیرمعزی ( دیوان چ اقبال ص 135 ).
- مفقود کردن ؛ گم کردن. از دست دادن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| مات فلان غیرمفقود؛ یعنی بی پروا اند از مردن او. ( منتهی الارب ). مرد فلان و باک ندارند از مردن او. ( ناظم الاطباء ). مات غیرفقید و لاحمید و غیرمفقود؛ مرد بی آنکه کسی از مرگ او پروایی داشته باشد. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به فقید شود. || محروم. بی نصیب. ( از ناظم الاطباء ). || غایبی که جای او معلوم نباشد و زنده و مرده بودن او دانسته نشود. ( از تعریفات ). ( اصطلاح شرع ) در اصطلاح شرع ، غایبی را گویند که از خانواده خود دور گردیده و نشانی از او در دست نباشد و کسی ازمکان و زنده بودن و یا مردن او خبری ندارد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- غایب مفقودالاثر ؛ در قانون مدنی کسی را گویند که از غیبت او مدت بالنسبه مدیدی گذشته و از او به هیچوجه خبری نباشد. ( ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).
- غایب مفقودالخبر ؛ کسی که از محل سکونت خود مدت نسبتاً مدیدی دور شده و خبری از اوبرای کسان و آشنایان وی نمی رسد و این نوع غیبت را اصطلاحاً «غیبت منقطعه » و این غایب را در فقه «غایب مفقودالخبر» نامند. ( ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).
|| اهل رمل گویند که اگر شکلی که در آن نقطه مطلوب باشد، آن شکل را با صاحب خانه او ضرب نمایند آن نقطه ثابت نماند، بلکه برطرف شود و آن نقطه را نقطه مفقود گویند و این دلیل ناقراری مطلوب است و نامرادی از آن مثلاً مطلوب آتش لحیان باشد و لحیان در اول خانه باشد پس از ضرب او در صاحب خانه که نیز لحیان است جماعت حاصل شود که در وی به جای نقطه آتش زوج آتش است. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).

فرهنگ عمید

گم کرده شده، گم شده.

دانشنامه عمومی

گم شده


پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
نَسیک، نَسیت، نَسوین nasvin ( نَس= فقدان؛ اوستایی + پسوند یاتیکی ( = مفعولی ) پهلوی «یک» و سنسکریت «یت، وین» )
ویراهیک، ویراهیت ( ویراه از سنسکریت: ویرَهَ= فقدان + «یک، یت» )
اَهاپیک، اَهاپیت ( اَهاپ از سنسکریت: اَبْهاوَ= فقدان + «یک، یت» )
اَپْچاریک، اَپچاریت ( اَپچار از سنسکریت: اَپَچارَ= فقدان + «یک، یت» )
اَویدامیک، اَویدامیت ( اَویدام از سنسکریت: اَویدیَمانَتا= فقدان + «یک، یت» )

غایب، گم، گمشده، گم گشته، ناپیدا، ناپدید، هدر


کلمات دیگر: