( عیب آوردن ) ظاهر کردن عیب عیب گرفتن
عیب اوردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( عیب آوردن ) عیب آوردن. [ ع َ / ع ِ وَ دَ ] ( مص مرکب ) ظاهر کردن عیب. ( آنندراج ). عیب گرفتن. آهو متوجه ساختن :
تو عیب کسان هیچگونه مجوی
که عیب آورد بر تو بر عیبگوی.
که عیب آورد بر تو بر عیب خواه.
نباید که بر نامه عیب آورند.
که عیب آورد عیب جوینده مرد.
چه عیب آورد مر سبد را سبد.
تو عیب کسان هیچگونه مجوی
که عیب آورد بر تو بر عیبگوی.
فردوسی.
تو این آب روشن مگردان سیاه که عیب آورد بر تو بر عیب خواه.
فردوسی.
همی داستان را سخن پرورندنباید که بر نامه عیب آورند.
فردوسی.
چنان زی که از رشک نَبْوی به دردکه عیب آورد عیب جوینده مرد.
اسدی.
چه هر دو تهی می برآیند از آب چه عیب آورد مر سبد را سبد.
ناصرخسرو.
پیشنهاد کاربران
عیب آوردن : ناقص شدن .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 105 ) .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 105 ) .
کلمات دیگر: