کلمه جو
صفحه اصلی

یخ شدن

فرهنگ فارسی

انجماد منجمد شدن یخ زده گشتن

لغت نامه دهخدا

یخ شدن. [ ی َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) انجماد. منجمد شدن. یخ زده گشتن. به حالت یخ درآمدن. فسردن. مبدل شدن آب به یخ بر اثر سرما : من به هیچ حال صواب نمی دانم در چنین وقت که آب براندازند یخ شود لشکر کشیده آید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 575 ).


کلمات دیگر: