باد کرده از مرض ورم کرده از بیماری
وارم
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
وارم. [ رِ ] ( ع ص ) باد کرده از مرض. ورم کرده ازبیماری. ( از اقرب الموارد ). آماس کننده و آماسیده. ( ناظم الاطباء ). پف کرده. ورم کرده. متورم. || آماس دردناک و موجع. ( ناظم الاطباء ). || شجر وارم ؛ یعنی بسیار و انبوه. ( از تاج العروس ).
پیشنهاد کاربران
به خوبی معلوم بود که، روشن بود که، پُر واضح بود که، قشنگ مشخص بود که
کلمات دیگر: