کلمه جو
صفحه اصلی

ناخن زدن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - بوسیله ناخن چیزی را خراش دادن ناخن رساندن . ۲ - ایجاد جنگ وستیزه کردن بین دو تن تولید فتنه کردن : چو تو سوار شوی ماه نوزند ناخن که درمیان دو خورشید گرم سازد جنگ . ( نورالدین ) ۳ - اعتراض کردن ایراد گرفتن برکسی : توچون گذر کنی آنجابنظم رنگینم که مصرعش چمنی کرد و بیت بستانی . ضمیروی بمن اینجا نشان دهد هر جا که ناخنی بزنی یا سری بجنبانی . ( عرفی )

لغت نامه دهخدا

ناخن زدن. [ خ ُ زَ دَ ] ( مص مرکب ) برانگیزانیدن و جنگ انداختن میان دو کس. ( ناظم الاطباء ). کنایه از جنگ انداختن میان دو کس باشد. ( برهان قاطع ). در میان دو کس فتنه انداختن. ( آنندراج ). و نیز رجوع به ناخن بریکدیگر زدن شود :
میزند چشم تو هر لحظه به مژگان ناخن
ترسم ای شوخ میان من و تو جنگ شود.
ملاغنی ( از آنندراج ).
چو تو سوار شوی ماه نو زند ناخن
که در میان دو خورشید گرم سازدجنگ.
قاضی نورالدین ( از آنندراج ).
غمزه ات چون با دل مجروح من جوید نزاع
گر نخواهی خون شود بهر چه ناخن میزنی.
مخلص کاشی ( از آنندراج ).
|| کنایه از اعتراض و ایراد کردن بر کسی. ( آنندراج ) :
تو چون گذر کنی آنجا به نظم رنگینم
که مصرعش چمنی کرد و بیت بستانی
ضمیر وی به من اینجا نشان دهد هر جا
که ناخنی بزنی یا سری بجنبانی.
عرفی ( ازآنندراج ).
|| ناخن خلانیدن. ناخن رساندن :
شد از زخمه مضراب مطرب کبود
ز ناخن زدن ناخنش گشت سود.
طالب.


کلمات دیگر: