کلمه جو
صفحه اصلی

هبیره

فرهنگ فارسی

هرگز قطعا

لغت نامه دهخدا

هبیرة. [ هَُ ب َ رَ ] (اِخ ) از رواة است . ابواسحاق از او و او از ابن عباس روایت دارد. (المصاحف ص 81).


هبیرة. [ هَُ ب َ رَ ] (اِخ ) ابن وهب المخزومی . شاعری بود از قبیله ٔ بنی مخزوم . جاحظ بیت زیر را به وی نسبت داده :
و ان مقال المرء فی غیر کنهه
لکا لنبل تهوی لیس فیها نصالها.

(البیان و التبیین ج 3 ص 131).



( هبیرة ) هبیرة. [ هَُ ب َ رَ ] ( ع اِ ) کفتار. ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ) ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). || کفتار خرد. ( منتهی الارب ) ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). بچه کفتار. ( ناظم الاطباء ). || ابوهبیرة؛ غوک نر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). قورباغه نر. ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). || ام هبیرة؛ غوک ماده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ).

هبیرة. [ هَُ ب َ رَ ] ( اِخ ) از رواة است. ابواسحاق از او و او از ابن عباس روایت دارد. ( المصاحف ص 81 ).

هبیرة. [ هَُ ب َ رَ ] ( اِخ ) ابن وهب المخزومی. شاعری بود از قبیله بنی مخزوم. جاحظ بیت زیر را به وی نسبت داده :
و ان مقال المرء فی غیر کنهه
لکا لنبل تهوی لیس فیها نصالها.
( البیان و التبیین ج 3 ص 131 ).

هبیرة. [ هَُ ب َ رَ ] ( اِخ ) ابن خالدبن مسلم بن حارث بن مخصف بن حاج... السکونی. از شرفا و امرای معاویه بود. ( از الاصابة فی تمییز الصحابة، قسم سوم ).

هبیرة. [ هَُب َ رَ ] ( اِخ ) ابن سَبَل از صحابه است. ابن سعد و بغوی از طریق ابن جریح روایت کرده اند که هنگامی که پیغمبر از مدینه به طائف رفت ،هبیرةبن سبل ثقفی را جانشین خود در مدینه قرار داد.و نیز عبدالرزاق از ابن جریح روایت کرده که اول کسی که در مکه بعد از فتح آن به امر پیغمبر با مردم نمازجماعت خواند و مردم به او اقتدا کردند، همین هبیرةبن سبل بود. ( از الاصابة فی تمییزالصحابة، قسم اول ).

هبیرة. [ هَُ ب َ رَ ] ( اِخ ) ابن سعد. مردی که مفقود شد و گم شدن وی در عرب مثل گشت.
- امثال :
لاآتیک حتی یؤوب هبیرةبن سعد ؛ یعنی تا هبیرةبن سعد باز نگردد نزد تو نمی آیم و چون تعلیق بر محال است یعنی هرگز نزد تو نمی آیم. ( از مجمعالامثال میدانی ). و نیز «لاآتیک هبیرةبن سعد» و «لاآتیک الوةبن هبیرة»؛ یعنی هرگز نزد تو نخواهم آمد. ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ) ( منتهی الارب ). هبیرة و الوة دو تن بودند که مفقودشدند و خبری از آنها نشد. ( ناظم الاطباء ). و محتمل است این مثل از هبر به معنی قطع و نابود کردن آمده و این شخصیت افسانه ای را برای آن ساخته اند.

هبیرة.[ هَُ ب َ رَ ] ( اِخ ) ابن [ عبداﷲبن ] عبد مناف عرین تمیمی یربوعی عرینی. شاعر دوره جاهلیت و از سواران و رؤسای بنی تمیم بود به وی فارس العرادة گفته میشد و «عرادة» نام اسب او است و نیز به اسم «الکَلحَبَة»شهرت داشت. ( کلحبة: بانگ آتش و لهیب آن است ) در اسم پدرش اختلاف است. بعضی عبدمناف و برخی عبداﷲبن عبدمناف گفته اند. و نیز در نسبتش ، برخی به ضم عین و فتح راء منسوب به «عرینة» از قضاعة یا از بحیلة آورده اند و برخی دیگر آن را به فتح عین و کسر راء که نسبت است به «عرین » از بنی یربوع ، از تمیم ذکر کرده اند. وی بنی جشم بن بکر تغلبی را بر ضد بنی «بلی » قضاعی برانگیخت.بنی جشم اموال بنی «بلی » را گرفته سپس کلحبة و پسرش با بنی جشم جنگ کردند و اموال قضاعیان را بدانها برگرداندند. از اشعار اوست که در ابتدای قصیده ای گوید:

هبیرة. [ هَُ ب َ رَ ] (اِخ ) ابن خالدبن مسلم بن حارث بن مخصف بن حاج ... السکونی . از شرفا و امرای معاویه بود. (از الاصابة فی تمییز الصحابة، قسم سوم ).


هبیرة. [ هَُ ب َ رَ ] (ع اِ) کفتار. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). || کفتار خرد. (منتهی الارب ) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). بچه ٔ کفتار. (ناظم الاطباء). || ابوهبیرة؛ غوک نر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قورباغه ٔ نر. (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). || ام هبیرة؛ غوک ماده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد).


هبیرة. [ هَُ ب َ رَ ] (اِخ ) ابن سعد. مردی که مفقود شد و گم شدن وی در عرب مثل گشت .
- امثال :
لاآتیک حتی یؤوب هبیرةبن سعد ؛ یعنی تا هبیرةبن سعد باز نگردد نزد تو نمی آیم و چون تعلیق بر محال است یعنی هرگز نزد تو نمی آیم . (از مجمعالامثال میدانی ). و نیز «لاآتیک هبیرةبن سعد» و «لاآتیک الوةبن هبیرة»؛ یعنی هرگز نزد تو نخواهم آمد. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (منتهی الارب ). هبیرة و الوة دو تن بودند که مفقودشدند و خبری از آنها نشد. (ناظم الاطباء). و محتمل است این مثل از هبر به معنی قطع و نابود کردن آمده و این شخصیت افسانه ای را برای آن ساخته اند.


هبیرة. [ هَُ ب َ رَ ] (اِخ ) ابن مسروح . صاحب عقدالفرید، داستانی درباره ٔ نکته سنجی وی آورده است . رجوع به عقدالفرید ج 4 ص 132 شود.


هبیرة. [ هَُ ب َ رَ ] (اِخ ) ابن مفاضة العامری . صحابی است . مفاضة نام مادر وی که از بنی اسد بود میباشد. وثیمه در کتاب الردة نام او را ذکرکرده و گوید که وی هنگام ارتداد اعراب از اسلام ، نزدبنی سلیم کس فرستاد و ایشان را به ثبات و پایداری براسلام امر کرد. مرزبانی در معجم الشعرا سلسله ٔ نصب او را چنین آورده : هبیرةبن عامربن ربیعةبن عبادبن عقیل بن کعب بن ربیعةبن عامربن صعصعة. اشعاری نیز به وی نسبت داده اند. (الاصابة فی تمییزالصحابة قسم 1 و 3).


هبیرة. [ هَُ ب َ رَ ] (اِخ ) ابن نعمان بن قیس بن مالک بن معاویةبن شعبةبن بدأبن ... سعد العشیرة الجعفی ... از امراء علی بن ابیطالب و با او در جنگ صفین شرکت داشت . وی از طرف علی ، عامل مداین گشت ابن کلبی او را از شرفا دکر کرده است . (از الاصابة فی تمییز الصحابة قسم ثالث ).


هبیرة. [ هَُ ب َ رَ ] (اِخ ) ابن هلال (یا عبدیغوث ) البجلی المرادی ملقب به مَکشوح . از رؤسای یمن و از شجاعان آن سرزمین بود که در اندکی پیش از اسلام میزیست . ابن حبیب او را از جرارین یمن شمرده است . (از اعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 67).


هبیرة. [ هَُ ب َ رَ ] (اِخ ) ابن یَریم خارفی شبامی ، مکنی به ابوالحارث ، از یاران مختار ثقفی ، از مردم کوفه بود ابن سعد وی را در طبقه ٔ اول تابعان کوفی آورده و اشارت به پیوستن او به مختار ثقفی کرده است . ابن اثیر آورده : هبیرةبن یریم (و در نسخه ای مریم که مصحف آن است ) از موالی حسین بن علی بود و در خازر کشته شد. برخی از ثقات محدثان از وی روایت کرده اند. به سال 66 هَ . ق . درگذشت . (اعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 67).


هبیرة. [ هَُ ب َ رَ] (اِخ ) ابن مُشَمرِج الکلابی . یکی از اشراف شجاعان و فصحای عرب که در جنگ چین همراه قتیبه بود و قتیبه او را با عده ای به رسالت نزد پادشاه کاشغر فرستاد. چون هبیرة به نزد پادشاه رسید و رسالت به جای آورد، ملک از فصاحت وی در شگفت شد. و هنگامی که هبیرة از مأموریت خود برگشت قتیبه وی را روانه ٔ دربار ولیدبن عبدالملک خلیفه ٔ اموی کرد تا او را از کارهایش آگاهی دهد ولی در فارس درگذشت (96 هَ . ق .). سوادةالسلولی وی را مرثیه گفته است . (از اعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 66).


هبیرة. [ هَُ ب َ رَ] (اِخ ) ابن هاشم بن عبداﷲبن عبدالرحمان بن معاویةبن حدیج . از نجبا و بزرگان مصر در ابتدای دولت عباسی بود. در سال 196 هَ . ق . به ریاست انتظامات مصر نائل گشت و در سال 200 هَ . ق . در واقعه ای به قتل رسید. وی مردی شجاع و خردمند بود و بعضی از شعرا درباره ٔ وی مدایح و مراثی دارند. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 66).


هبیرة. [ هَُ ب َرَ ] (اِخ ) ابن عمروبن جرثومة النهدی ، شاعر دوره ٔ جاهلیت عرب که ابیاتی از اشعار وی که در آنها اشاره به وصیت جدش «نهد» کرده ، مشهور است . از آنجمله است :
فاوصی بألا تستباح دیارکم
و حاموا، کما کنا علیها نضارب
اذا اوقدت نارالعدو فلایزل
شهاب لکم ، ترمی به الحرب ، ثاقب
یفرج عن ابنائنا و نسائنا
جلاد، و طعن یردع الخیل صائب .

(از اعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 66).



هبیرة. [ هَُب َ رَ ] (اِخ ) ابن سَبَل از صحابه است . ابن سعد و بغوی از طریق ابن جریح روایت کرده اند که هنگامی که پیغمبر از مدینه به طائف رفت ،هبیرةبن سبل ثقفی را جانشین خود در مدینه قرار داد.و نیز عبدالرزاق از ابن جریح روایت کرده که اول کسی که در مکه بعد از فتح آن به امر پیغمبر با مردم نمازجماعت خواند و مردم به او اقتدا کردند، همین هبیرةبن سبل بود. (از الاصابة فی تمییزالصحابة، قسم اول ).


هبیرة.[ هَُ ب َ رَ ] (اِخ ) ابن [ عبداﷲبن ] عبد مناف عرین تمیمی یربوعی عرینی . شاعر دوره ٔ جاهلیت و از سواران و رؤسای بنی تمیم بود به وی فارس العرادة گفته میشد و «عرادة» نام اسب او است و نیز به اسم «الکَلحَبَة»شهرت داشت . (کلحبة: بانگ آتش و لهیب آن است ) در اسم پدرش اختلاف است . بعضی عبدمناف و برخی عبداﷲبن عبدمناف گفته اند. و نیز در نسبتش ، برخی به ضم عین و فتح راء منسوب به «عرینة» از قضاعة یا از بحیلة آورده اند و برخی دیگر آن را به فتح عین و کسر راء که نسبت است به «عرین » از بنی یربوع ، از تمیم ذکر کرده اند. وی بنی جشم بن بکر تغلبی را بر ضد بنی «بلی » قضاعی برانگیخت .بنی جشم اموال بنی «بلی » را گرفته سپس کلحبة و پسرش با بنی جشم جنگ کردند و اموال قضاعیان را بدانها برگرداندند. از اشعار اوست که در ابتدای قصیده ای گوید:
امرتهم امری بمنعرج اللوی
و لا رأی للمعصی الا مضیعا
فقلت لکاس : الجمیها، فانما
حللت الکثیب ، من زرود، لافزعا.
هبیرة به دست پسرش مجروح شد و بر اثر آن درگذشت . (ازالاعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 65).



کلمات دیگر: