کلمه جو
صفحه اصلی

ناجخ

لغت نامه دهخدا

ناجخ. [ ج ِ ] ( ع ص ) سرفنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ساعل. ( المنجد ) ( اقرب الموارد ). آن که سرفه میکند. ( ناظم الاطباء ). || دریای پرشور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). البحرالمصوت. ( اقرب الموارد ). دریای با بانگ و شور. ( ناظم الاطباء ). || سیل ناجخ ؛ سیل شدیدی که زمین را بکند. ( المنجد ). || ( اِ ) صدای اضطراب آب بر کنار دریا. ( اقرب الموارد ). آواز اضطراب آب بر کنار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ناجخ البحر؛ صوت اضطرابه. ( المنجد ).

ناجخ. [ ج َ ] ( اِ ) سنانی باشد که سر او را ده سوراخ بود مانند زوبین. ( فرهنگ اوبهی ). ضبط دیگری است از ناچخ. رجوع به ناچخ شود.

ناجخ . [ ج َ ] (اِ) سنانی باشد که سر او را ده سوراخ بود مانند زوبین . (فرهنگ اوبهی ). ضبط دیگری است از ناچخ . رجوع به ناچخ شود.


ناجخ . [ ج ِ ] (ع ص ) سرفنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ساعل . (المنجد) (اقرب الموارد). آن که سرفه میکند. (ناظم الاطباء). || دریای پرشور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). البحرالمصوت . (اقرب الموارد). دریای با بانگ و شور. (ناظم الاطباء). || سیل ناجخ ؛ سیل شدیدی که زمین را بکند. (المنجد). || (اِ) صدای اضطراب آب بر کنار دریا. (اقرب الموارد). آواز اضطراب آب بر کنار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناجخ البحر؛ صوت اضطرابه . (المنجد).



کلمات دیگر: