کلمه جو
صفحه اصلی

خرع

فرهنگ فارسی

لقب عمرو بن عبس جد عوف بن عطیه شاعر است .

لغت نامه دهخدا

خرع .[ خ َ ] (ع مص ) شکافتن . (از تاج المصادر بیهقی ). خراعه . رجوع به خراعة شود.


خرع . [ خ َ رِ ] (اِخ ) لقب عمروبن عبس جد عوف بن عطیة شاعر است .


خرع . [ خ َ رِ ] (ع ص ) نعت است از خرع که ضعیف گردیدن باشد. (منتهی الارب ).


خرع.[ خ َ ] ( ع مص ) شکافتن. ( از تاج المصادر بیهقی ). خراعه . رجوع به خراعة شود.

خرع. [ خ َ رَ ] ( ع اِ ) داغی در گوش گوسپند که دو خط بدرازا در گوش آن داغ کنند تا گوش وی سه پاره گردد و پاره میانی بر جوف گوش آویزان شود. || نرمی مفاصل. || سستی در چیزی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || تحیر. ( منتهی الارب ).

خرع. [ خ َ رَ ] ( ع مص ) ضعیف و سست گردیدن. || شکسته شدن. || متحیر گشتن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) ( از لسان العرب ). || جدا شدن شاخه های خرمابن ، منه : خرعت النخلة. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

خرع. [ خ َ رِ ] ( ع ص ) نعت است از خرع که ضعیف گردیدن باشد. ( منتهی الارب ).

خرع. [ خ َ رِ ] ( اِخ ) لقب عمروبن عبس جد عوف بن عطیة شاعر است.

خرع . [ خ َ رَ ] (ع اِ) داغی در گوش گوسپند که دو خط بدرازا در گوش آن داغ کنند تا گوش وی سه پاره گردد و پاره ٔ میانی بر جوف گوش آویزان شود. || نرمی مفاصل . || سستی در چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || تحیر. (منتهی الارب ).


خرع . [ خ َ رَ ] (ع مص ) ضعیف و سست گردیدن . || شکسته شدن . || متحیر گشتن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). || جدا شدن شاخه های خرمابن ، منه : خرعت النخلة. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).



کلمات دیگر: