افکندن و بر زمین زدن برکندن و بیو کندن یا برکندن و از ریشه بر آوردن درخت را یا بر آوردن گل چاه و نهر و مانند آنرا .
جعف
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
جعف. [ ج َ ] ( ع اِ ) قوت اندک. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). زاد کم.
جعف. [ ج َ ] ( ع مص ) افکندن و بر زمین زدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). برکندن و بیوکندن. ( زوزنی ). || برکندن و از ریشه برآوردن درخت را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || برآوردن گل چاه و نهر و مانند آنرا. ( منتهی الارب ).
جعف. [ ج َ ] ( ع مص ) افکندن و بر زمین زدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). برکندن و بیوکندن. ( زوزنی ). || برکندن و از ریشه برآوردن درخت را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || برآوردن گل چاه و نهر و مانند آنرا. ( منتهی الارب ).
جعف . [ ج َ ] (ع اِ) قوت اندک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). زاد کم .
جعف . [ ج َ ] (ع مص ) افکندن و بر زمین زدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). برکندن و بیوکندن . (زوزنی ). || برکندن و از ریشه برآوردن درخت را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || برآوردن گل چاه و نهر و مانند آنرا. (منتهی الارب ).
کلمات دیگر: