کلمه جو
صفحه اصلی

چهار زبان

فرهنگ فارسی

( صفت ) شخصی که بریک سخن نماند و هر لحظه سخنی گوید .
کنایه از کسی است که بر یک سخن نماند و هر لحظه سخنی گوید . یا کنایه از چشم و بینی و گوش و دهن باشد .

لغت نامه دهخدا

چهارزبان. [ چ َ / چ ِ زَ ] ( ص مرکب ) کنایه از کسی است که بر یک سخن نماند و هر لحظه سخنی گوید. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اِ مرکب ) کنایه از چشم و بینی و گوش و دهن باشد. ( انجمن آرا ).


کلمات دیگر: