علاج پذیرفتن قابلیت علاج یافتن چاره پذیر شدن
درمان پذیرفتن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
درمان پذیرفتن. [ دَ پ َ رُ ت َ ] ( مص مرکب ) علاج پذیرفتن. قابلیت علاج یافتن. چاره پذیر شدن :
نبود چاره حسودان دغا را ز حسد
حسد آنست که هرگز نپذیرد درمان.
قوی دل گردد و درمان پذیرد.
که دردی داشت کآن درمان پذیرفت.
درمان دگر نمی پذیرم.
نبود چاره حسودان دغا را ز حسد
حسد آنست که هرگز نپذیرد درمان.
فرخی.
دلش می داد تا فرمان پذیردقوی دل گردد و درمان پذیرد.
نظامی.
بت فرمانبرش فرمان پذیرفت که دردی داشت کآن درمان پذیرفت.
نظامی.
ای مرهم ریش دردمندان درمان دگر نمی پذیرم.
سعدی.
کلمات دیگر: