سپاه لشکر
اسباه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
اسباه. [ اِ ] ( اِ ) سپاه. لشکر. ( سروری ). لشکر انبوه و سپاه. ( برهان ) :
جوق جوق اسباه تصویرات ما
سوی چشمه دل شتابان از ظما.
جوق جوق اسباه تصویرات ما
سوی چشمه دل شتابان از ظما.
مولوی.
اگر دلیل وجود این صورت این بیت است ،کافی نیست ، چه اسپاه نیز میتوان خواند با باء فارسی. || سگ. ( برهان ) ( سروری ). کلب. ( برهان ). اسبه ( مخفف آن است ). رجوع به اسباهان شود.کلمات دیگر: