کلمه جو
صفحه اصلی

بلله

فرهنگ فارسی

هیئت و زی و حال . گویند کیف بللتک یعنی کیف حالک .

لغت نامه دهخدا

بللة. [ ب ُ ل َ ل َ ] (ع اِ) هیأت و زی و حال : کیف بللتک ؛ کیف حالک . (منتهی الارب ).


( بللة ) بللة. [ ب َ ل َ ل َ / ب ُ ل ُ ل َ ] ( ع اِ ) تری : طویت السقاء علی بللته. ( منتهی الارب ). || طویته علی بللته ؛ یعنی تحمل او را کردم با وجود آنچه در او بود از عیب و بدی ، و یا با او مدارا کردم در حالی که باقیمانده ای از دوستی در او بود. و اصل آن مأخوذ از این است که مشک را در حال تری برهم پیچند که باعث عفونت و بدبویی آن میشود. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). بُلّة. رجوع به بلة شود.

بللة. [ ب ُ ل َ ل َ ] ( ع اِ ) هیأت و زی و حال : کیف بللتک ؛ کیف حالک. ( منتهی الارب ).

بللة. [ ب َ ل َ ل َ / ب ُ ل ُ ل َ ] (ع اِ) تری : طویت السقاء علی بللته . (منتهی الارب ). || طویته علی بللته ؛ یعنی تحمل او را کردم با وجود آنچه در او بود از عیب و بدی ، و یا با او مدارا کردم در حالی که باقیمانده ای از دوستی در او بود. و اصل آن مأخوذ از این است که مشک را در حال تری برهم پیچند که باعث عفونت و بدبویی آن میشود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). بُلّة. رجوع به بلة شود.



کلمات دیگر: