کلمه جو
صفحه اصلی

اسبیل

فرهنگ فارسی

حصنی است در اقصای یمن

لغت نامه دهخدا

اسبیل. [ اَ ] ( ص ) دزد اسب. ( جهانگیری ). که بغیر از اسب دزدیدن کار دیگر نکند. ( سروری ). و رجوع به اسپیل شود.

اسبیل. [ اِ ] ( اِخ ) حصنی است در اقصای یمن و گویند حصنی است آنسوی نجیر. شاعر در وصف حمار وحشی گوید:
باسبیل کان بها بُرْهَةً.
من الدهر مانبحته الکلاب.
و این صفت کوه است نه حصن. و ابن الدُمینة گوید: اسبیل کوهی است در مخلاف ذمار و آن منقسم به دو نیمه است نصف آن بمخلاف رُداع و نصف دیگر بشهر عَنْس کشد و بین اسبیل و ذمار پشته ایست سیاه و در آن چاهی است موسوم به حمام سلیمان و مردم از بیماریهای جرب وغیره بدان استشفا کنند. ( معجم البلدان ).

اسبیل . [ اَ ] (ص ) دزد اسب . (جهانگیری ). که بغیر از اسب دزدیدن کار دیگر نکند. (سروری ). و رجوع به اسپیل شود.


اسبیل . [ اِ ] (اِخ ) حصنی است در اقصای یمن و گویند حصنی است آنسوی نجیر. شاعر در وصف حمار وحشی گوید:
باسبیل کان بها بُرْهَةً.
من الدهر مانبحته الکلاب .
و این صفت کوه است نه حصن . و ابن الدُمینة گوید: اسبیل کوهی است در مخلاف ذمار و آن منقسم به دو نیمه است نصف آن بمخلاف رُداع و نصف دیگر بشهر عَنْس کشد و بین اسبیل و ذمار پشته ایست سیاه و در آن چاهی است موسوم به حمام سلیمان و مردم از بیماریهای جرب وغیره بدان استشفا کنند. (معجم البلدان ).



کلمات دیگر: