کوتاه بین جمع : کوتاه دیدگان .
کوتاه دیده
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کوتاه دیده. [ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) کوتاه بین. کوتاه دید. ج ، کوتاه دیدگان. ( فرهنگ فارسی معین ) :
من دیده ام که حد مقامات او کجاست
آنان ندیده اند که کوتاه دیده اند.
عارف بلا که راحت وی در بلای اوست.
در حرم محراب می جویند کوته دیدگان.
من دیده ام که حد مقامات او کجاست
آنان ندیده اند که کوتاه دیده اند.
خاقانی.
کوتاه دیدگان همه راحت طلب کنندعارف بلا که راحت وی در بلای اوست.
سعدی.
از رخش خواهند جای بوسه نافهمیدگان در حرم محراب می جویند کوته دیدگان.
صائب ( از آنندراج ).
پیشنهاد کاربران
کوتاه دیده : قاصر نظر .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص452 ) .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص452 ) .
کلمات دیگر: