کلمه جو
صفحه اصلی

پیل بند

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه پیل را بندد کسی که بقوت بازو فیل را ببند کشد : بر غم سیاهان شه پیل بند مزور همی خورد ازان گوسفند. ( نظامی ) ۲- زنجیری که بپای فیل بندند بند پای پیل . ۳- ( اسم ) جایی که فیل را در آن نگاهداری کنند. ۴- ( شطرنج ) قسمی بازی شطرنج که با یک پیل و دو پیاده بازی شود و آن تدبیری است در شطرنج بدین طریق که در پس پیل خود دو پیاده نهند تا این هر سه تقویت همدیگر کنند و مهر. حریف را بدین سو آمدن نگذارند و پیل بند حریف را به پیاد. خود می شکنند : بند بر پیلتن زمانه نهاد پیلبند زمانه را که گشاد? ( نظامی )

لغت نامه دهخدا

پیلبند. [ ب َ ] ( نف مرکب ) که پیل بندد. که پیل به قوت بازو به بند کشد :
برغم سیاهان شه پیلبند
مزور همی خورد از آن گوسفند.
نظامی.
|| ( اِ مرکب ) بند پای فیل. زنجیری که بپای فیل بندند. || جایی که فیل را بدانجا نگاهداری کنند. || قسمی از بازی شطرنج که با یک پیل و دو پیاده بازی شود. ( فرهنگ نظام ). یکی از منصوبه های شطرنج و دیوار چپ و راست که در قلعه سازند. ( آنندراج ). تدبیری است در بازی شطرنج که در پس پیل خود دو پیاده نهند تا این هر سه تقویت همدگر نمایند و مهره حریف را باین طرف آمدن نگذارند و پیلبند حریف رابه پیاده خود می شکنند. ( غیاث ) :
بندبر پیلتن زمانه نهاد
پیلبند زمانه را که گشاد.
نظامی.
پیاده روان گرد پیل بلند
بهر گوشه ای کرده صد پیلبند.
نظامی.
چو در جنگ پیلان گشایی کمند
دهی شاه قنوج را پیلبند.
نظامی.
کردند شامیانه گلدوز شب به پا
بر پیلبند قلعه این نیلگون حصار.
( از آنندراج ).


کلمات دیگر: