پوشیده رو روی پنهان کرده، ( پوشیده رو ی ) ( صفت ) ۱ - روی پنهان کرده محجوب . ۲-نهانمخفی.۳-مستورهبردگیدخترزن .
پوشیده روی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پوشیده روی . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) پوشیده رو. روی پنهان کرده . نقاب دار. محجوب . روی نهفته . پوشیده رخ :
بسان زنان مرد پوشیده روی
همی رفت با جامه و رنگ و بوی .
گرامی عروسان پوشیده روی
بمادر نمایند رخ یا بشوی .
بیا ساقی آن بکر پوشیده روی
بمن ده گرش هست پروای شوی .
|| نهان . مخفی :
جهانی دگر هست پوشیده روی
به آنجا توان کرد این جستجوی .
|| روی پوشیده . مستوره . پردگی . پوشیده رخ . دختر. زن :
ز پوشیده رویان یکی شهرناز
دگر پاکدامن بنام ارنواز.
پسر هست و پوشیده رویان بسی
چنین خسته و بسته ٔ هر کسی .
همه نام پوشیده رویان من
ز پرده بگسترد بر انجمن .
ز پوشیده رویان ارجاسپ پنج
برفتند با مویه و درد و رنج .
بفرمود از آن پس که هنگام خواب
که پوشیده رویان افراسیاب .
بپرده درون دخت پوشیده روی
بجوشید مهرش بر آن مهرجوی .
نشسته بر شاه پوشیده روی
بتن در یکی جامه کافور بوی .
ز پوشیده رویان جز از سرزنش
نیابند شاهان برتر منش .
ز چندین یکی را نبوده ست شوی
که دوشیزگانیم و پوشیده روی .
چو ما را که بودیم پوشیده روی
برهنه بیاورد از ایوان بکوی .
که پوشیده رویان ما در جهان
بر آرند بر خویشتن در نهان .
ز پوشیده رویان ده آراسته
بیاوردگنجور و آن خواسته .
از آن درد پوشیده رویان و داغ
شده لعل رخسارگان چون چراغ .
همه دخت ترکان پوشیده روی
همه سروقد و همه مشک موی .
برفتند پوشیده رویان دو خیل
عماری یکی در میان جلیل .
که پوشیده رویان و فرزند من
همان خواهران را و پیوند من .
ز پوشیده رویان بپیچید روی
هر آنکس که پوشیده دارد بکوی .
که در پرده پوشیده رویان اوی
ز دیدار آن کس نپوشند روی .
چو پوشیده رویان ایران سپاه
امیران شدند ازبد کینه خواه .
همه دخت شاهان پوشیده روی
کسی کو نیامد ز پرده بکوی .
یکی دختری یافت پوشیده روی
سه مرد گرانمایه و نامجوی .
گفت [امیر محمد] باز گرد [خطاب به عبدالرحمن قوال ] و این حدیث پوشیده دار. (تاریخ بیهقی ). چنانکه دیدم چندیست که من آنجا رسیدم و سوی هندوستان خواهد رفت و از من پوشیده کرده ، میگوید بغزنین خواهم بود یکچند. (تاریخ بیهقی ص 667).
ز اسبان و پوشیده رویان و تاج
دگر مهد پیروزه و تخت عاج .
نگه کن بفرزند و پیوند من
بپوشیده رویان دلبند من .
بنزدیک پوشیده رویان شاه
بیامد یکی مرد با دستگاه .
نه مادرت بیند نه خویشان بروم
نه پوشیده رویان آن مرز و بوم .
بشد هش ز پوشیده رویان اوی
پر از خون دل جعد مویان اوی .
بسان زنان مرد پوشیده روی
همی رفت با جامه و رنگ و بوی .
فردوسی .
گرامی عروسان پوشیده روی
بمادر نمایند رخ یا بشوی .
نظامی .
بیا ساقی آن بکر پوشیده روی
بمن ده گرش هست پروای شوی .
نظامی .
|| نهان . مخفی :
جهانی دگر هست پوشیده روی
به آنجا توان کرد این جستجوی .
نظامی .
|| روی پوشیده . مستوره . پردگی . پوشیده رخ . دختر. زن :
ز پوشیده رویان یکی شهرناز
دگر پاکدامن بنام ارنواز.
فردوسی .
پسر هست و پوشیده رویان بسی
چنین خسته و بسته ٔ هر کسی .
فردوسی .
همه نام پوشیده رویان من
ز پرده بگسترد بر انجمن .
فردوسی .
ز پوشیده رویان ارجاسپ پنج
برفتند با مویه و درد و رنج .
فردوسی .
بفرمود از آن پس که هنگام خواب
که پوشیده رویان افراسیاب .
فردوسی .
بپرده درون دخت پوشیده روی
بجوشید مهرش بر آن مهرجوی .
فردوسی .
نشسته بر شاه پوشیده روی
بتن در یکی جامه کافور بوی .
فردوسی .
ز پوشیده رویان جز از سرزنش
نیابند شاهان برتر منش .
فردوسی .
ز چندین یکی را نبوده ست شوی
که دوشیزگانیم و پوشیده روی .
فردوسی .
چو ما را که بودیم پوشیده روی
برهنه بیاورد از ایوان بکوی .
فردوسی .
که پوشیده رویان ما در جهان
بر آرند بر خویشتن در نهان .
فردوسی .
ز پوشیده رویان ده آراسته
بیاوردگنجور و آن خواسته .
فردوسی .
از آن درد پوشیده رویان و داغ
شده لعل رخسارگان چون چراغ .
فردوسی .
همه دخت ترکان پوشیده روی
همه سروقد و همه مشک موی .
فردوسی .
برفتند پوشیده رویان دو خیل
عماری یکی در میان جلیل .
فردوسی .
که پوشیده رویان و فرزند من
همان خواهران را و پیوند من .
فردوسی .
ز پوشیده رویان بپیچید روی
هر آنکس که پوشیده دارد بکوی .
فردوسی .
که در پرده پوشیده رویان اوی
ز دیدار آن کس نپوشند روی .
فردوسی .
چو پوشیده رویان ایران سپاه
امیران شدند ازبد کینه خواه .
فردوسی .
همه دخت شاهان پوشیده روی
کسی کو نیامد ز پرده بکوی .
فردوسی .
یکی دختری یافت پوشیده روی
سه مرد گرانمایه و نامجوی .
فردوسی .
گفت [امیر محمد] باز گرد [خطاب به عبدالرحمن قوال ] و این حدیث پوشیده دار. (تاریخ بیهقی ). چنانکه دیدم چندیست که من آنجا رسیدم و سوی هندوستان خواهد رفت و از من پوشیده کرده ، میگوید بغزنین خواهم بود یکچند. (تاریخ بیهقی ص 667).
ز اسبان و پوشیده رویان و تاج
دگر مهد پیروزه و تخت عاج .
فردوسی .
نگه کن بفرزند و پیوند من
بپوشیده رویان دلبند من .
فردوسی .
بنزدیک پوشیده رویان شاه
بیامد یکی مرد با دستگاه .
فردوسی .
نه مادرت بیند نه خویشان بروم
نه پوشیده رویان آن مرز و بوم .
فردوسی .
بشد هش ز پوشیده رویان اوی
پر از خون دل جعد مویان اوی .
فردوسی .
پوشیده روی. [ دَ / دِ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) پوشیده رو. روی پنهان کرده. نقاب دار. محجوب. روی نهفته. پوشیده رخ :
بسان زنان مرد پوشیده روی
همی رفت با جامه و رنگ و بوی.
بمادر نمایند رخ یا بشوی.
بمن ده گرش هست پروای شوی.
جهانی دگر هست پوشیده روی
به آنجا توان کرد این جستجوی.
ز پوشیده رویان یکی شهرناز
دگر پاکدامن بنام ارنواز.
چنین خسته و بسته هر کسی.
ز پرده بگسترد بر انجمن.
برفتند با مویه و درد و رنج.
که پوشیده رویان افراسیاب.
بجوشید مهرش بر آن مهرجوی.
بتن در یکی جامه کافور بوی.
نیابند شاهان برتر منش.
که دوشیزگانیم و پوشیده روی.
برهنه بیاورد از ایوان بکوی.
بر آرند بر خویشتن در نهان.
بیاوردگنجور و آن خواسته.
شده لعل رخسارگان چون چراغ.
همه سروقد و همه مشک موی.
عماری یکی در میان جلیل.
همان خواهران را و پیوند من.
هر آنکس که پوشیده دارد بکوی.
بسان زنان مرد پوشیده روی
همی رفت با جامه و رنگ و بوی.
فردوسی.
گرامی عروسان پوشیده روی بمادر نمایند رخ یا بشوی.
نظامی.
بیا ساقی آن بکر پوشیده روی بمن ده گرش هست پروای شوی.
نظامی.
|| نهان. مخفی : جهانی دگر هست پوشیده روی
به آنجا توان کرد این جستجوی.
نظامی.
|| روی پوشیده. مستوره. پردگی. پوشیده رخ. دختر. زن : ز پوشیده رویان یکی شهرناز
دگر پاکدامن بنام ارنواز.
فردوسی.
پسر هست و پوشیده رویان بسی چنین خسته و بسته هر کسی.
فردوسی.
همه نام پوشیده رویان من ز پرده بگسترد بر انجمن.
فردوسی.
ز پوشیده رویان ارجاسپ پنج برفتند با مویه و درد و رنج.
فردوسی.
بفرمود از آن پس که هنگام خواب که پوشیده رویان افراسیاب.
فردوسی.
بپرده درون دخت پوشیده روی بجوشید مهرش بر آن مهرجوی.
فردوسی.
نشسته بر شاه پوشیده روی بتن در یکی جامه کافور بوی.
فردوسی.
ز پوشیده رویان جز از سرزنش نیابند شاهان برتر منش.
فردوسی.
ز چندین یکی را نبوده ست شوی که دوشیزگانیم و پوشیده روی.
فردوسی.
چو ما را که بودیم پوشیده روی برهنه بیاورد از ایوان بکوی.
فردوسی.
که پوشیده رویان ما در جهان بر آرند بر خویشتن در نهان.
فردوسی.
ز پوشیده رویان ده آراسته بیاوردگنجور و آن خواسته.
فردوسی.
از آن درد پوشیده رویان و داغ شده لعل رخسارگان چون چراغ.
فردوسی.
همه دخت ترکان پوشیده روی همه سروقد و همه مشک موی.
فردوسی.
برفتند پوشیده رویان دو خیل عماری یکی در میان جلیل.
فردوسی.
که پوشیده رویان و فرزند من همان خواهران را و پیوند من.
فردوسی.
ز پوشیده رویان بپیچید روی هر آنکس که پوشیده دارد بکوی.
فردوسی.
که در پرده پوشیده رویان اوی پیشنهاد کاربران
پوشیده رو/روی ، نهفته رو/روی ، مستوره ، نقابدار ، نقاب پوش، رخ در نقاب/حجاب ، پوشیده رخ
کلمات دیگر: