مرغی است ماننده به بنجشک که نوکی سرخ دارد و مردم مدینه آنرا بلبل نامند ٠ اسم جنس عصفور است و نزد بعضی مخصوص گنجشکی است سیاه لون و بسیار کوچک و دنبال. او بسیار کوتاه و دایم الحرکه و کثیر الصوت ٠ در تنکابن ججیز نامند ٠ یا بچگان گنجشگ ٠
نغر
فرهنگ فارسی
مرغی است ماننده به بنجشک که نوکی سرخ دارد و مردم مدینه آنرا بلبل نامند ٠ اسم جنس عصفور است و نزد بعضی مخصوص گنجشکی است سیاه لون و بسیار کوچک و دنبال. او بسیار کوتاه و دایم الحرکه و کثیر الصوت ٠ در تنکابن ججیز نامند ٠ یا بچگان گنجشگ ٠
لغت نامه دهخدا
نغر. [ ن َ ] (ع مص ) آب بسیار خوردن . آب زیاد خوردن . زیاده روی کردن در آب : نغر من الماء؛ اکثر. (اقرب الموارد). رجوع به نَغَر شود. || کینه ورزیدن . حقد. (از اقرب الموارد). || نَغَر. نغیر. نغران . (متن اللغة). رجوع به نَغَر شود.
نغر. [ ن َ غ َ ] ( ع اِ ) چشمه آب نمکین و شور. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || ( مص ) برجوشیدن دیگ. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). جوشیدن و فوران کردن دیگ. ( از متن اللغة ). نغران. ( اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). نغیر. نَغر. ( متن اللغة ). || خشمناک گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). برجوشیدن و غضب کردن. ( از اقرب الموارد ). خشم گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ). برجوشیدن درون از غیظ و غضب. هو نَغِر و هی نَغِرَة. ( از متن اللغة ). نغران. || بانگ بر زدن. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ): نغر الرجل الناقة؛ صاح بها. نغران. ( اقرب الموارد ). نَغر. نغیر. ( متن اللغة ). || مالیدن گلوی کودک را . ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || کینه ورزیدن. ( از المنجد ) ( از متن اللغة ). کینه ور شدن. ( از زوزنی ). رجوع به نَغر شود. || آب بسیار خوردن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ): نغر من الماء؛ اکثر. ( المنجد ). || مؤخر خود را ناقه ضم کرده گذشتن . ( از منتهی الارب ). نغران. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( متن اللغة ). نَغر. نغیر. ( متن اللغة ).
نغر. [ ن َ غ َ ] ( ع ص ) خشمناک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). که درونش از غضب و غیظ برجوشد. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ).
نغر. [ ن ُ غ َ ] ( ع اِ ) مرغی است ماننده به بنجشک که نوکی سرخ دارد، و مردم مدینه آن را بلبل نامند. ( یادداشت مؤلف از بحر الجواهر ). اسم جنس عصفوراست و نزد بعضی مخصوص گنجشکی است سیاه لون و بسیار کوچک و دنباله او بسیار کوتاه و دایم الحرکة و کثیرالصوت. در تنکابن ججیز نامند. گرم و خشک و نمکسود قدید او جهت اسهال و غیر نمکسود جهت عسر البول و سنگ گرده و مثانه به غایت نافع است. ( از تحفه حکیم مؤمن ).گویند پرنده ای است چون گنجشک با منقاری سرخ رنگ ، تصغیر آن نُغَیر است. ( از اقرب الموارد ). ج ، نِغران. || بلبل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( متن اللغة ). || بچگان گنجشگ. ( از اقرب الموارد ) ( ازمتن اللغة ). واحد آن نُغَرَة. || بچه های حوامل چون بانگ کنند. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). یا آن تصحیف نُعَر است. ( از متن اللغة ) ( اقرب الموارد از الازهری ). || نوعی از خران یا خران نر . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). ج ، نِغران.
نغر. [ ن َ غ َ ] (ع اِ) چشمه ٔ آب نمکین و شور. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || (مص ) برجوشیدن دیگ . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جوشیدن و فوران کردن دیگ . (از متن اللغة). نغران . (اقرب الموارد) (از متن اللغة). نغیر. نَغر. (متن اللغة). || خشمناک گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). برجوشیدن و غضب کردن . (از اقرب الموارد). خشم گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). برجوشیدن درون از غیظ و غضب . هو نَغِر و هی نَغِرَة. (از متن اللغة). نغران . || بانگ بر زدن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة): نغر الرجل الناقة؛ صاح بها. نغران . (اقرب الموارد). نَغر. نغیر. (متن اللغة). || مالیدن گلوی کودک را . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || کینه ورزیدن . (از المنجد) (از متن اللغة). کینه ور شدن . (از زوزنی ). رجوع به نَغر شود. || آب بسیار خوردن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة): نغر من الماء؛ اکثر. (المنجد). || مؤخر خود را ناقه ضم کرده گذشتن . (از منتهی الارب ). نغران . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (متن اللغة). نَغر. نغیر. (متن اللغة).
نغر. [ ن َ غ َ ] (ع ص ) خشمناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). که درونش از غضب و غیظ برجوشد. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
نغر. [ ن ُ غ َ ] (ع اِ) مرغی است ماننده به بنجشک که نوکی سرخ دارد، و مردم مدینه آن را بلبل نامند. (یادداشت مؤلف از بحر الجواهر). اسم جنس عصفوراست و نزد بعضی مخصوص گنجشکی است سیاه لون و بسیار کوچک و دنباله ٔ او بسیار کوتاه و دایم الحرکة و کثیرالصوت . در تنکابن ججیز نامند. گرم و خشک و نمکسود قدید او جهت اسهال و غیر نمکسود جهت عسر البول و سنگ گرده و مثانه به غایت نافع است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).گویند پرنده ای است چون گنجشک با منقاری سرخ رنگ ، تصغیر آن نُغَیر است . (از اقرب الموارد). ج ، نِغران . || بلبل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (متن اللغة). || بچگان گنجشگ . (از اقرب الموارد) (ازمتن اللغة). واحد آن نُغَرَة. || بچه های حوامل چون بانگ کنند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). یا آن تصحیف نُعَر است . (از متن اللغة) (اقرب الموارد از الازهری ). || نوعی از خران یا خران نر . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ج ، نِغران .