کلمه جو
صفحه اصلی

دمامه


مترادف دمامه : طبل، کوس، نای، نقاره

مترادف و متضاد

طبل، کوس، نای، نقاره


kettledrum (اسم)
کوس، دهل، نقاره، دمامه، عصرانه مفصل

old maid (اسم)
دمامه، دختر خانه مانده، اخمو و غرولندو

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - زشتی بد گلی . ۲ - زشتی صورت زشت رویی . ۳ - خرد جسمی
دختر با گفتاری فریبنده .

فرهنگ معین

(دَ مَ یا مِ ) (اِ. ) نقاره ، کوس .

لغت نامه دهخدا

دمامة. [ دَ م َ ] (ع مص ) زشت روی و خردجسم و حقیر گردیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). زشت روی شدن . (المصادر زوزنی ) (ازتاج المصادر بیهقی ) (دهار). و رجوع به دمامه شود.


دمامه . [ دَ م َ / م ِ ] (از ع ،اِمص ) دمامة. زشت رویی و زشتی . (ناظم الاطباء) : گویند که بدین میانه اندر اعتدال هوا بیشتر است [ یعنی در میان زمین که خراسان و ایران و سجستان باشد ] و قد مردمان این نواحی مستوی است و سرخی روسیان ندارند و سیاهی حبشیان و غلظ ترکان و خزریان و دمامه ٔ اهل چین . (تاریخ سیستان ). و رجوع به دمامة شود.


دمامه . [ دَم ْ ما م َ ] (ص ، اِ) دختر با گفتاری فریبنده . دختری زیرک که خود را چون زنان سالخورده نماید. (یادداشت مؤلف ).


دمامة. [ دَ م َ ] (ع اِ) زشت روی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


دمامه . [ دَ م َ / م ِ ] (اِ) نقاره . (غیاث ). کوس و نقاره . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (انجمن آرا) (از لغت محلی شوشتر). طبلک . (زمخشری ). نقاره را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). نقاره و طبل ، و با لفظ نواختن مستعمل . (از آنندراج ). دبدبه . (دهار) (زمخشری ) : و صدای رعد طبل و دمامه به عیوق برآمد. (تاج المآثر).
به چرخ رفت ز هر صف نفیر چنگ و نی و دف
دم دمامه و شندف غریو ارغن و مزمر.

هدایت (ازآنندراج ).


ای شاه ملک رتبت خورشیدسریر
فیلت به نقاره خانه گاه زد و گیر
آورد ز سر دمامه وز دندان چوب
سنجش شده گوشها و خرطوم نفیر.

سیف الملوک (ازجهانگیری ).


- دمامه نواختن ؛طبل کوفتن . نقاره زدن :
خروس سحر در وصول هلال
دمامه نوازد به نامش ز بال .

ملاطغرا (از آنندراج ).


|| نفیر را نامند که برادر کوچک کرناست .(برهان ). نفیر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری ) (ازآنندراج ) (از انجمن آرا) (لغت محلی شوشتر).
- دمامه دمیدن (دردمیدن ) ؛ شیپور زدن :
دمامه دردمیدند از پگاهی
روان گشتند چون دریا سپاهی .

نزاری قهستانی (از آنندراج ).



( دمامة ) دمامة. [ دَ م َ ] ( ع مص ) زشت روی و خردجسم و حقیر گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). زشت روی شدن. ( المصادر زوزنی ) ( ازتاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). و رجوع به دمامه شود.

دمامة. [ دَ م َ ] ( ع اِ ) زشت روی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
دمامه. [ دَ م َ / م ِ ] ( از ع ،اِمص ) دمامة. زشت رویی و زشتی. ( ناظم الاطباء ) : گویند که بدین میانه اندر اعتدال هوا بیشتر است [ یعنی در میان زمین که خراسان و ایران و سجستان باشد ] و قد مردمان این نواحی مستوی است و سرخی روسیان ندارند و سیاهی حبشیان و غلظ ترکان و خزریان و دمامه اهل چین. ( تاریخ سیستان ). و رجوع به دمامة شود.

دمامه. [ دَ م َ / م ِ ] ( اِ ) نقاره. ( غیاث ). کوس و نقاره. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( انجمن آرا ) ( از لغت محلی شوشتر ). طبلک. ( زمخشری ). نقاره را گویند. ( فرهنگ جهانگیری ). نقاره و طبل ، و با لفظ نواختن مستعمل. ( از آنندراج ). دبدبه. ( دهار ) ( زمخشری ) : و صدای رعد طبل و دمامه به عیوق برآمد. ( تاج المآثر ).
به چرخ رفت ز هر صف نفیر چنگ و نی و دف
دم دمامه و شندف غریو ارغن و مزمر.
هدایت ( ازآنندراج ).
ای شاه ملک رتبت خورشیدسریر
فیلت به نقاره خانه گاه زد و گیر
آورد ز سر دمامه وز دندان چوب
سنجش شده گوشها و خرطوم نفیر.
سیف الملوک ( ازجهانگیری ).
- دمامه نواختن ؛طبل کوفتن. نقاره زدن :
خروس سحر در وصول هلال
دمامه نوازد به نامش ز بال.
ملاطغرا ( از آنندراج ).
|| نفیر را نامند که برادر کوچک کرناست.( برهان ). نفیر. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( ازآنندراج ) ( از انجمن آرا ) ( لغت محلی شوشتر ).
- دمامه دمیدن ( دردمیدن ) ؛ شیپور زدن :
دمامه دردمیدند از پگاهی
روان گشتند چون دریا سپاهی.
نزاری قهستانی ( از آنندراج ).

دمامه. [ دَم ْ ما م َ ] ( ص ، اِ ) دختر با گفتاری فریبنده. دختری زیرک که خود را چون زنان سالخورده نماید. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

نفیر، نای، شیپور: چو ملک کوفت دمامه بنه ای عقل عمامه / تو مپندار که آن مه غم دستار تو دارد (مولوی۲: ۲۴۰ ).

دانشنامه عمومی



کلمات دیگر: