مترادف دمامه : طبل، کوس، نای، نقاره
دمامه
مترادف دمامه : طبل، کوس، نای، نقاره
مترادف و متضاد
طبل، کوس، نای، نقاره
فرهنگ فارسی
دختر با گفتاری فریبنده .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
دمامة. [ دَ م َ ] (ع مص ) زشت روی و خردجسم و حقیر گردیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). زشت روی شدن . (المصادر زوزنی ) (ازتاج المصادر بیهقی ) (دهار). و رجوع به دمامه شود.
دمامه . [ دَ م َ / م ِ ] (از ع ،اِمص ) دمامة. زشت رویی و زشتی . (ناظم الاطباء) : گویند که بدین میانه اندر اعتدال هوا بیشتر است [ یعنی در میان زمین که خراسان و ایران و سجستان باشد ] و قد مردمان این نواحی مستوی است و سرخی روسیان ندارند و سیاهی حبشیان و غلظ ترکان و خزریان و دمامه ٔ اهل چین . (تاریخ سیستان ). و رجوع به دمامة شود.
دمامه . [ دَم ْ ما م َ ] (ص ، اِ) دختر با گفتاری فریبنده . دختری زیرک که خود را چون زنان سالخورده نماید. (یادداشت مؤلف ).
دمامة. [ دَ م َ ] (ع اِ) زشت روی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
به چرخ رفت ز هر صف نفیر چنگ و نی و دف
دم دمامه و شندف غریو ارغن و مزمر.
هدایت (ازآنندراج ).
ای شاه ملک رتبت خورشیدسریر
فیلت به نقاره خانه گاه زد و گیر
آورد ز سر دمامه وز دندان چوب
سنجش شده گوشها و خرطوم نفیر.
سیف الملوک (ازجهانگیری ).
- دمامه نواختن ؛طبل کوفتن . نقاره زدن :
خروس سحر در وصول هلال
دمامه نوازد به نامش ز بال .
ملاطغرا (از آنندراج ).
|| نفیر را نامند که برادر کوچک کرناست .(برهان ). نفیر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری ) (ازآنندراج ) (از انجمن آرا) (لغت محلی شوشتر).
- دمامه دمیدن (دردمیدن ) ؛ شیپور زدن :
دمامه دردمیدند از پگاهی
روان گشتند چون دریا سپاهی .
نزاری قهستانی (از آنندراج ).
دمامة. [ دَ م َ ] ( ع اِ ) زشت روی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
دمامه. [ دَ م َ / م ِ ] ( از ع ،اِمص ) دمامة. زشت رویی و زشتی. ( ناظم الاطباء ) : گویند که بدین میانه اندر اعتدال هوا بیشتر است [ یعنی در میان زمین که خراسان و ایران و سجستان باشد ] و قد مردمان این نواحی مستوی است و سرخی روسیان ندارند و سیاهی حبشیان و غلظ ترکان و خزریان و دمامه اهل چین. ( تاریخ سیستان ). و رجوع به دمامة شود.
دمامه. [ دَ م َ / م ِ ] ( اِ ) نقاره. ( غیاث ). کوس و نقاره. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( انجمن آرا ) ( از لغت محلی شوشتر ). طبلک. ( زمخشری ). نقاره را گویند. ( فرهنگ جهانگیری ). نقاره و طبل ، و با لفظ نواختن مستعمل. ( از آنندراج ). دبدبه. ( دهار ) ( زمخشری ) : و صدای رعد طبل و دمامه به عیوق برآمد. ( تاج المآثر ).
به چرخ رفت ز هر صف نفیر چنگ و نی و دف
دم دمامه و شندف غریو ارغن و مزمر.
فیلت به نقاره خانه گاه زد و گیر
آورد ز سر دمامه وز دندان چوب
سنجش شده گوشها و خرطوم نفیر.
خروس سحر در وصول هلال
دمامه نوازد به نامش ز بال.
- دمامه دمیدن ( دردمیدن ) ؛ شیپور زدن :
دمامه دردمیدند از پگاهی
روان گشتند چون دریا سپاهی.
دمامه. [ دَم ْ ما م َ ] ( ص ، اِ ) دختر با گفتاری فریبنده. دختری زیرک که خود را چون زنان سالخورده نماید. ( یادداشت مؤلف ).
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
این روستا در دهستان شوی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن زیر سه خانوار بوده است.