کلمه جو
صفحه اصلی

تسلط


مترادف تسلط : توانایی، قدرت، قوت، استیلا، تسخیر، تصرف، تفوق، چیرگی، سلطه، سیطره، غلبه، امیری، پادشاهی، پیشوایی، فرمانروایی، کیایی، احاطه، تبحر، خبرگی، مهارت ، چیره شدن، غلبه یافتن، مسلط شدن

متضاد تسلط : متهور شدن، شکست خوردن

برابر پارسی : چیرگی، پیروزی، چیره دستی، چیره شدن، دستیابی

فارسی به انگلیسی

command, control, dominance, domination, government, grasp, hegemony, hold, predominance, reign, whip hand


command, control, dominance, domination, government, grasp, hegemony, hold, predominance, reign, whip hand, [fig.] mastery, proficiency

domination, [fig.] mastery, proficiency


فارسی به عربی

مقص , هیمنة

مترادف و متضاد

استیلا، تسخیر، تصرف، تفوق، چیرگی، سلطه، سیطره، غلبه


امیری، پادشاهی، پیشوایی، فرمانروایی، کیایی


احاطه، تبحر، خبرگی، مهارت


possession (اسم)
مالکیت، دارایی، تسلط، خون سردی، تصرف، ثروت، ید تسلط

authority (اسم)
توانایی، اختیار، اعتبار، قدرت، اجازه، نفوذ، تسلط، متخصص، تصدی، اولیاء امور، نویسندهء معتبر، خوشنامی

domination (اسم)
تفوق، استیلاء، تسلط، چیرگی، غلبه، سلطه، فرمانروایی، تحکم، سلطنت، فرمانفرمای

hegemony (اسم)
برتری، تفوق، استیلاء، تسلط، پیشوایی، اولویت

dominance (اسم)
سبقت، نفوذ، تسلط، غلبه، سلطه

predomination (اسم)
برتری، تسلط، حکمفرمایی

gripe (اسم)
تسلط، گیر، چنگ، شکایت، گله، درد سخت، تشنج موضعی

توانایی، قدرت، قوت ≠ متهور شدن، شکست خوردن


۱. توانایی، قدرت، قوت
۲. استیلا، تسخیر، تصرف، تفوق، چیرگی، سلطه، سیطره، غلبه
۳. امیری، پادشاهی، پیشوایی، فرمانروایی، کیایی
۴. احاطه، تبحر، خبرگی، مهارت ≠ متهور شدن، شکست خوردن
۵. چیرهشدن، غلبه یافتن، مسلط شدن


فرهنگ فارسی

مسلطشدن، چیره شدن، دست یافتن برکسی یاچیزی
۱- ( مصدر ) چیره شدن غلبه یافتن . ۲- ( اسم ) چیرگی غلبه چیره دستی .

فرهنگ معین

(تَ سَ لُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) چیره شدن ، غلبه یافتن .

لغت نامه دهخدا

تسلط. [ ت َ س َل ْ ل ُ ] ( ع مص ) گماشته شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). برگماشته شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || دست یافتن. ( زوزنی ). بر کسی دست یافتن و غلبه کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). غالب گشتن و چیره شدن. ( ناظم الاطباء ). غالب شدن و دست یافتن بر کسی باقوت و قدرت. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). مسلطشدن بر کسی. ( از المنجد ): سلطه اﷲ علیهم فتسلط؛ چیره کرد و غالب نمود خدای او را بر ایشان پس چیره شد. غلبه و چیرگی و دست یافتگی. ( ناظم الاطباء ): تسلط و اقدام شیر مقرر است. ( کلیله و دمنه ). || استقلال و تصرف با قدرت و حکومت مستقل. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

مسلط شدن، چیره شدن، دست یافتن بر کسی یا چیزی.

فرهنگ فارسی ساره

چیرگی، چیره دستی، چیره شدن


پیشنهاد کاربران

این واژه تبارانه پارسى ست یعنى خودش پارسى نیست اما سرچشمه اش پارسى ست. واژه ى شاریتا/شاریتاه Sharita/Sharitah در پهلوى : پادشاه ، شاه ، سلطان ، فرمانروا ، تازیان ( اَرَبان ) این واژه را برداشته و معرب ساخته اند ( ش - س ، ر - ل ، ت - ط ) و به صورت سلیط/سلیطة
درآمده سپس آن را بر وزن فعیل تصور کرده ریشه سه حرفى س. ل. ط را از آن بیرون کشیده اند و ساخته اند: سَلَطَ ، یسلط ، تسلط ، مسلط ، تسلیط ، سلطان ، سلطنت ، سلطه و . . . !!!! همتایان آن در پارسى اینهاست: اَپَراُژى Aparoji ( پهلوى: تسلط، اقتدار ، سلطه ) ، سرداریهSardarih
( پهلوى: تسلط، اقتدار ) ، چِریهْ cherih ( پهلوى: سلطه ، تسلط ) ، وانِش Vanesh ( پهلوى: وانیشْنْ : تسلط، فتح ، غلبه ) ، چیرگى chiregi ( پهلوى: تسلط ، غلبه ، سلطه ) ، کیایش Kiayesh ( پهلوى - پیشنهادى: کیا Kiya ( پهلوى: صاحب، حاکم، شاه، بزرگ ) + آیش ( آمدن ) : تسلط ، سلطه گرى
، تحکم ) ، چیرُژى Chiroji ( پهلوى - پیشنهادى: چیرChir ( پهلوى: چیره، غلبه گر ) + ( اُژى Oji ( پهلوى: نیرومندى ، قدرت ) : قدرتِ غلبه ، تسلط ، سیطره ) ، شاریتایش Sharitayesh ( پهلوى - پیشنهادى: شاریتا ( پهلوى: پادشاه ، سلطان ) + آیش ( آمدن ) : تسلط ، استیلا، سیطره )

تسلّط : توانایی، قدرت، قوت، استیلا، تسخیر، تصرف، تفوق، چیرگی، سلطه، سیطره، غلبه، امیری، پادشاهی، پیشوایی، فرمانروایی، کیایی، احاطه، تبحر، خبرگی، مهارت، چیره شدن، غلبه یافتن، مسلط شدن

برتری. چیرگی


یعنی:چیره شدن


برکسی تسلط پیداکردن یعنی چه


کلمات دیگر: