کلمه جو
صفحه اصلی

دودل


مترادف دودل : سرگشته، متردد، مذبذب، مردد، وسواس، وسواسی

متضاد دودل : مصمم

فارسی به انگلیسی

hesitant, infirm, scrupulous, shaky, undecided, vacillating, double-minded, wavering, free-floating, oscillator, weak-minded, dubious, indecisive, irresolute, uncertain, waverer

hesitant, infirm, oscillator, scrupulous, shaky, undecided, vacillating, weak-minded


فارسی به عربی

غیر حاسم , متردد
متردد

غير حاسم , متردد


مترادف و متضاد

hesitant (صفت)
مردد، دو دل، تامل کننده

irresolute (صفت)
مردد، دو دل، غیر قطعی، بی تصمیم، بی عزم

indecisive (صفت)
دو دل، غیر قطعی، بی تصمیم

wavery (صفت)
دو دل، متزلزل

shilly-shally (صفت)
دو دل

سرگشته، متردد، مذبذب، مردد، وسواس، وسواسی ≠ مصمم


فرهنگ فارسی

مردد، متردد، ضدیک دله، زودتصمیم نگرفتن
( صفت ) ۱ - متردد بی ثبات . ۲ - ریا کار . ۳ - آنکه به دو تن اظهار عشق کند .

فرهنگ معین

(دُ. دِ ) (ص مر. ) مردد، بی ثبات .

لغت نامه دهخدا

دودل. [ دُ دِ ] ( ص مرکب ) دودله. بی ثبات. متردد. مردد. شکاک. مریب. مذبذب. مرتاب. شاک. مقابل یکدل. ( یادداشت مؤلف ). کسی را گویند که در امری متردد باشد ( برهان ). متفکر و سراسیمه ، برعکس یکدله. ( آنندراج ). رجوع به دودله شود.
- دودل بودن ؛ تردید. ارتیاب. شک ورزیدن. مردد بودن. تردید داشتن. تذبذب. ( یادداشت مؤلف ). دودلی :
دو دلبر داشتن از یکدلی نیست
دودل بودن طریق عاقلی نیست.
نظامی.
اندرین اندیشه می بود او دودل
تا سلیمان گشت شاه مستقل.
مولوی.
آنکه در یاد کسی چون گل رعنا دودل است
مفتی عشق بر این است که خونش بحل است.
تأثیر ( از آنندراج ).
- دودل شدن ؛ مردد شدن. به تردید افتادن. دچار شک گردیدن. ( از یادداشت مؤلف ).
- || به دو معشوق عشق ورزیدن.به دو کس دل دادن.
|| کسی را گویند که در دو جا اظهار محبت کند و گرفتار باشد. ( برهان ) ( از لغت محلی شوشتر ) :
دلارام گفت ای شه نیکدان
نه هر زن دودل باشد و ده زبان.
اسدی.
- دودل شدن ؛ به دو جا اظهار محبت کردن.
دودل شوم چو به زلفش مرا نگاه افتد
چو رهروی که رهش بر سر دو راه افتد.
صائب ( از آنندراج ).
|| مردم منافق. ( از برهان ) ( از لغت محلی شوشتر ). فریبنده :
دگر آنکه داری ز قیصر پیام
مرا خواندی دودل و خویش کام.
فردوسی.
با هیچ دودل مشو سوی حرب
تا سکه درست خیزداز ضرب.
نظامی.

فرهنگ عمید

کسی که برای شروع کردن کاری در فکر و اندیشه باشد و نتواند زود تصمیم بگیرد، مردد، متردد.

دانشنامه عمومی


واژه نامه بختیاریکا

دو ساق نظر

پیشنهاد کاربران

سرگشته، متردد، مذبذب، مردد، وسواس، وسواسی



کلمات دیگر: