کلمه جو
صفحه اصلی

شیی


برابر پارسی : چیز

فارسی به انگلیسی

thing, object, affair


مترادف و متضاد

substance (اسم)
دوام، خلاصه، ماده، جوهر، استحکام، جسم، جنس، مفهوم، مفاد، ذات، شیی، ماده اصلی

object (اسم)
شیی ء، هدف، مقصود، کالا، چیز، مفعول، موضوع، منظره، شیء، شیی

subject (اسم)
نهاد، فاعل، مطلب، مبتدا، شخص، در معرض، موضوع، شیی، تحت، مبحث، موضوع مطالعه، زیرموضوع، موکول به

فرهنگ فارسی

چیز، اشیائ جمع
لکنت دارنده یا بعید النظر دوربین .

لغت نامه دهخدا

شیی. [ ش َ یی ی ْ ] ( ع ص ) لکنت دارنده. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || بعیدالنظر. دوربین. ( از اقرب الموارد ).

گویش مازنی

/shaeI/ آغوز شیر گوسفند تازه زاییده

آغوز شیر گوسفند تازه زاییده


پیشنهاد کاربران

چیز


کلمات دیگر: