مترادف خلوت کردن : عزلت گزیدن، تنها نشستن، به خلوت نشستن، دور ازاغیار ماندن، خالی کردن، مجامعت کردن
خلوت کردن
مترادف خلوت کردن : عزلت گزیدن، تنها نشستن، به خلوت نشستن، دور ازاغیار ماندن، خالی کردن، مجامعت کردن
فارسی به انگلیسی
closet, seclude
to retire, to let no one in, to clear
مترادف و متضاد
بهخلوت نشستن، دور ازاغیار ماندن
خالی کردن
مجامعت کردن
۱. عزلتگزیدن، تنها نشستن
۲. بهخلوت نشستن، دور ازاغیار ماندن
۳. خالی کردن
۴. مجامعت کردن
عزلتگزیدن، تنها نشستن
فرهنگ فارسی
۱ - (مصدر ) خلوت کردن با کسی . سخن گفتن با وی در جای خلوت . ۲ - عزلت گزیدن . یا خلوت کردن جایی را . ۳ - بیرون کردن اغیار را از آنجا .
پرداختن جای از کسی
پرداختن جای از کسی
لغت نامه دهخدا
خلوت کردن. [ خ َل ْ وَک َ دَ ] ( مص مرکب ) پرداختن جای از کسی :
گفت ای شه خلوتی کن خانه را
دور کن هم خویش و هم بیگانه را.
|| عزلت گزیدن و اغیار بیرون کردن و به خیال خود مشغول شدن. ( ناظم الاطباء ). || خالی کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || هم بستر شدن. مجامعت کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ). چون : شوهر با زن خود خلوت کرد.
گفت ای شه خلوتی کن خانه را
دور کن هم خویش و هم بیگانه را.
مولوی.
- خلوت کردن با کسی ؛ با او تنها شدن.|| عزلت گزیدن و اغیار بیرون کردن و به خیال خود مشغول شدن. ( ناظم الاطباء ). || خالی کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || هم بستر شدن. مجامعت کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ). چون : شوهر با زن خود خلوت کرد.
پیشنهاد کاربران
قرق
کلمات دیگر: