کلمه جو
صفحه اصلی

قیمت


مترادف قیمت : ارز، ارزش، بها، ثمن، مظنه، نرخ

برابر پارسی : بها، ارج، ارزش، نرخ

فارسی به انگلیسی

price, cost, value


cost, price, rate, valuation, values, worth, value

cost, price, rate, valuation, values, worth


فارسی به عربی

تخمین , شعر , یستحق

مترادف و متضاد

estimate (اسم)
ارزیابی، تقویم، تخمین، براورد، اعتبار، قیمت، دیدزنی

value (اسم)
مقدار، ارزش، قیمت، فرجه، بها، قدر، ارج

bourse (اسم)
صرافی، کیسه، بورس، حمل، قیمت

worth (اسم)
قیمت، بها، ثروت، ازرش

price (اسم)
ارزش، قیمت، بها، نرخ

فرهنگ فارسی

بها، ارزش، ارج، نرخ
( اسم ) بهای چیزی ارزش جمع : قیم : نه هر چه به قامت مهتر یه قیمت بهتر . یا تثبیت قیمت . ثابت کردن بها و ارزش چیزی .

فرهنگ معین

(ق مَ ) [ ع . ] (اِ. ) ارزش ، نرخ . ، ~ خون پدر کسی کنایه از: بهای بسیار گزاف . (،(قیمتی ( ~ . ) [ ع - فا. ] (ص نسب . ) گرانبها، با - ارزش .

لغت نامه دهخدا

قیمت. [ م َ ] ( ع اِ ) بهای کالا. ( آنندراج ). ارز هر چیزی. ( ناظم الاطباء ). در شرع چیزی را گویند که تحت ارزیابی درآید. ( کشاف ) :
در زمان ما نجابت بس که بی قیمت بود
عین دارد قطره نیسان اگر گوهر شود.
میرصیدی ( از آنندراج ).
و پست و نازل و گران و بلند ازصفات اوست و با لفظ شکستن و بستن و گرفتن و کردن مستعمل. ( آنندراج ). در تداول فارسی قیمت به فتح یا کسرقاف تلفظ کنند. ( از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به قیمة شود.
- باقیمت ؛ بابها باارزش. بهادار.
- بی قیمت ؛ بی ارزش :
شرم آید از بضاعت بی قیمتم ولیک
در شهر آبگینه فروش است جوهری.
سعدی.
سنگ بی قیمت اگر کاسه ٔزرین شکند
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود.
سعدی.
رجوع به بی قیمت شود.
- قیمت اسمی سهام ؛ ( اصطلاح حقوق تجارت ) قیمتی است که روی سهم نوشته شده باشد. ( فرهنگ حقوقی جعفری لنگرودی ).
- قیمت حقیقی سهام ؛ ( اصطلاح حقوق تجارت ) قیمتی است که سهم به ازاء آن در بازار خرید و فروش میشود. ( فرهنگ حقوقی جعفری لنگرودی ).
- قیمت داشتن ؛ بهادار بودن. ارز داشتن :
غنیمت شمار این گرامی نفس
که بیمرغ قیمت ندارد قفس.
سعدی.
- قیمت سنج ؛ قیمت گر. مقیم. ( آنندراج ). مقوم :
گفت چندین متاع گوهر و گنج
که نیاید بوهم قیمت سنج.
میرخسرو( از آنندراج ).
- قیمت شکستن ؛از قیمت افتادن. بی ارزش شدن :
ز ناپسندی مردم عزیز خویشتنم
بود گرانی ما از شکست قیمت ما.
قاسم مشهدی.
نوش لب لعل تو قیمت شکر شکست
چین سر زلف تو رونق عنبر شکست.
انوری.
- قیمت کردن ؛ تعیین ارزش کردن :
جوهری عقل در بازار حسن
قیمت لعلش بصد جان میکند.
سعدی.
- قیمت گر ؛ قیمت سنج. مقیم. ( آنندراج ). مقوم :
این گهر را مباد تا محشر
حسد و بخل و جهل قیمت گر.
سنایی.
رجوع به قیمت سنج شود.
- قیمت گرفتن ؛ قیمت یافتن. بهایافتن :
کجا خال لبش گیرد بهای بوسه نقد دل
که سیم قلب هند و قیمت شکّر نمیگیرد.
مخلص کاشی ( از آنندراج ).
- قیمت مند ؛ دارای بها و ارزش :
مرتفع جامه های قیمت مند
بیشتر زآنکه گفت شاید چند.
نظامی.

قیمت . [ م َ ] (ع اِ) بهای کالا. (آنندراج ). ارز هر چیزی . (ناظم الاطباء). در شرع چیزی را گویند که تحت ارزیابی درآید. (کشاف ) :
در زمان ما نجابت بس که بی قیمت بود
عین دارد قطره ٔ نیسان اگر گوهر شود.

میرصیدی (از آنندراج ).


و پست و نازل و گران و بلند ازصفات اوست و با لفظ شکستن و بستن و گرفتن و کردن مستعمل . (آنندراج ). در تداول فارسی قیمت به فتح یا کسرقاف تلفظ کنند. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به قیمة شود.
- باقیمت ؛ بابها باارزش . بهادار.
- بی قیمت ؛ بی ارزش :
شرم آید از بضاعت بی قیمتم ولیک
در شهر آبگینه فروش است جوهری .

سعدی .


سنگ بی قیمت اگر کاسه ٔزرین شکند
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود.

سعدی .


رجوع به بی قیمت شود.
- قیمت اسمی سهام ؛ (اصطلاح حقوق تجارت ) قیمتی است که روی سهم نوشته شده باشد. (فرهنگ حقوقی جعفری لنگرودی ).
- قیمت حقیقی سهام ؛ (اصطلاح حقوق تجارت ) قیمتی است که سهم به ازاء آن در بازار خرید و فروش میشود. (فرهنگ حقوقی جعفری لنگرودی ).
- قیمت داشتن ؛ بهادار بودن . ارز داشتن :
غنیمت شمار این گرامی نفس
که بیمرغ قیمت ندارد قفس .

سعدی .


- قیمت سنج ؛ قیمت گر. مقیم . (آنندراج ). مقوم :
گفت چندین متاع گوهر و گنج
که نیاید بوهم قیمت سنج .

میرخسرو(از آنندراج ).


- قیمت شکستن ؛از قیمت افتادن . بی ارزش شدن :
ز ناپسندی مردم عزیز خویشتنم
بود گرانی ما از شکست قیمت ما.

قاسم مشهدی .


نوش لب لعل تو قیمت شکر شکست
چین سر زلف تو رونق عنبر شکست .

انوری .


- قیمت کردن ؛ تعیین ارزش کردن :
جوهری عقل در بازار حسن
قیمت لعلش بصد جان میکند.

سعدی .


- قیمت گر ؛ قیمت سنج . مقیم . (آنندراج ). مقوم :
این گهر را مباد تا محشر
حسد و بخل و جهل قیمت گر.

سنایی .


رجوع به قیمت سنج شود.
- قیمت گرفتن ؛ قیمت یافتن . بهایافتن :
کجا خال لبش گیرد بهای بوسه نقد دل
که سیم قلب هند و قیمت شکّر نمیگیرد.

مخلص کاشی (از آنندراج ).


- قیمت مند ؛ دارای بها و ارزش :
مرتفع جامه های قیمت مند
بیشتر زآنکه گفت شاید چند.

نظامی .


- قیمت مندی ؛ نرخ و ارزش داشتن . دارای ارزش و بها بودن :
ز گوهر سفتن استادان هراسند
که قیمت مندی گوهر شناسند.

نظامی .


- قیمت نهادن ؛ ارزش کردن . تعیین قیمت کردن : و بیاعان معتمد باشند کی قیمت عدل بر آن نهند و رقم برزنند و به غربا فروشند.(فارسنامه ٔ ابن بلخی ).
- امثال :
قیمت جوهر نداند کس بغیر از جوهری .

ابن یمین (از امثال و حکم دهخدا).


قیمت خون باباش میگوید ؛ نهایت گران بها میگذارد. (امثال و حکم ).
قیمت در نه از صدف باشد
تیر را قیمت از هدف باشد.

سنائی .


قیمت زعفران چه داند خر .

(از امثال و حکم ).


قیمت شکر نه ازنی است که خاصیت وی است . (گلستان ).
قیمت کالا نگردد کم به طعن مشتری .

سلمان ساوجی .


قیمت و عزت کافور شکسته نشود
گر ز کافور به آید بسوی موش پنیر.

ناصرخسرو.


قیمت هر آدمی بقدر همت اوست .
(از شیخ ابواسحاق ابراهیم بن داود از امثال و حکم ص 1170 از تاریخ گزیده ).
قیمت همیان و کیسه از زر است
بی زری همیان و کیسه ابتر است .

مولوی (از امثال و حکم ).



فرهنگ عمید

۱. (اقتصاد ) بها، نرخ.
۲. ارزش، ارج.
* قیمت عادله: (اقتصاد ) [قدیمی] قیمت متعارف و به نرخ معمول بازار.

۱. (اقتصاد) بها؛ نرخ.
۲. ارزش؛ ارج.
⟨ قیمت عادله: (اقتصاد) [قدیمی] قیمت متعارف و به نرخ معمول بازار.


دانشنامه عمومی

قیمت میزان پرداخت یا جبرانی است که توسط یک شخص به دیگری به ازای کالا یا خدمات داده می شود.
عرضه و تقاضا
در اقتصاد نوین، قیمت ها معمولاً در غالب واحدهای یکای پولی بیان می شوند (قیمت های کالاها، به صورت یکای پولی در واحد وزن آن کالا بیان می شوند، مثلاً یورو به ازای هر کیلوگرم). هرچند قیمت ها را می توان به عنوان کمیت هایی از دیگر کالاها یا خدمات در نظر گرفت، اما این نوع معاملهٔ پایاپای به ندرت دیده شده است. گاهی قیمت ها در غالب کوپن هایی مثل تمبرهای تجاری مظنه می شوند. در برخی شرایط، از سیگار به عنوان ارز استفاده می شود، مثلاً در زندان ها، در دوران ابرتورم، و در برخی مکان ها در طول جنگ جهانی دوم. در اقتصاد سیاه نیز تهاتر نسبتاً رایج است.

فرهنگ فارسی ساره

بها، ارزش، نرخ


فرهنگستان زبان و ادب

{price} [گردشگری و جهانگردی] ← نرخ

واژه نامه بختیاریکا

تُلِه

جدول کلمات

بها, ارزش, ارج, نرخ, اخش

پیشنهاد کاربران

ارزش بها ثمن نرخ

خیلی ارزیابی شده😆

نرخ ارزش بها

قیمت
ارزش

ارز، ارزش، بها، ثمن، مظنه، نرخ

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: بها، نرخ، ارزش؛ مولیا mulyã ( سنسکریت ) ، اَرگا ( سنسکریت: اَرْگها ) ، اُرژیت ( سنسکریت: اورجیتَ ) ، سائور ( سنسکریت: سَئوریَ )

قیمت . بها . ثمن

قیمت . ارزش . بها . اعتبار



این واژه هم ماند هفتاد درصد دیگر واژه های زبان عربی ایرانی است :

واژه *مت یک واژه اوستایی است ( همتای mate انگلیسی ) که هم درجای پیشوند و هم درجای پسوند می نشیند و به معنای همراهی و همنشینی است مانند ندامت ( در سنسکریت ned नेद् =پشیمانی ) تهمت ( توه=آزار ) گیامت - قیامت ( گیا=زنده، گیان=جان ) و گیمت - قیمت ( گی=ارزش ) و زحمت - زهمت ( زه=کاستن ) و خدمت - هدمت ( خد - هد=خانه ) و رهمت ( ره، راه، هدایت ) و حکمت - هکمت ( هک یا هغ ( حق ) ) و مت گئُشاواره=با گوشواره و مت هیزوانگ= با زبان.

*پی رس: فرهنگ واژگان اوستایی: شادروان احسان بهرامی - فریدون جُنیدی

نرخ


کلمات دیگر: