مترادف سر رفتن : لبریز شدن مایع جوشان، به پایان رسیدن، تمام شدن، بی تاب شدن، کم طاقت شدن
سر رفتن
مترادف سر رفتن : لبریز شدن مایع جوشان، به پایان رسیدن، تمام شدن، بی تاب شدن، کم طاقت شدن
فارسی به انگلیسی
to boil over, to go over again
over-, overflow
مترادف و متضاد
لبریز شدن(مایع جوشان)
به پایان رسیدن، تمام شدن
بیتاب شدن، کمطاقت شدن
۱. لبریز شدن(مایع جوشان)
۲. به پایان رسیدن، تمام شدن
۳. بیتاب شدن، کمطاقت شدن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) یا سر رفتن دیگ . کف کردن محتوی آن و بیرون ریختن از سر دیگ . یا سر رفتن حوصله . بپایان رسیدن صبر و حوصله کسی .
فرهنگ معین
( ~. رَ تَ ) (مص ل . ) ۱ - لبریز شدن ، پُر شدن . ۲ - به پایان رسیدن . ۳ - بی حوصله شدن .
لغت نامه دهخدا
سر رفتن. [ س َ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) از دست شدن سر. مردن. کشته شدن :
در ازل بود که پیمان محبت بستند
نشکند مرد اگرش سر برود پیمان را.
مرگ آمدنی است دیر یا زود.
- سر رفتن حوصله ؛ دل تنگ آمدن. گرفته خاطر شدن.
- سر رفتن دل ؛دل گرفتن و تنگدل شدن. اندوهگین شدن.
- سر رفتن مدت ؛ منقضی شدن وقت. به پایان رسیدن.
در ازل بود که پیمان محبت بستند
نشکند مرد اگرش سر برود پیمان را.
سعدی.
گر سر برود فدای پایت مرگ آمدنی است دیر یا زود.
سعدی.
|| ریختن مایعی یا جوش آمدن از اطراف دیگ و جز آن. ( یادداشت مؤلف ).- سر رفتن حوصله ؛ دل تنگ آمدن. گرفته خاطر شدن.
- سر رفتن دل ؛دل گرفتن و تنگدل شدن. اندوهگین شدن.
- سر رفتن مدت ؛ منقضی شدن وقت. به پایان رسیدن.
واژه نامه بختیاریکا
سر واز کِردِن
ور زُلُمنیدِن
ور زُلُمنیدِن
پیشنهاد کاربران
لب پر زدن. [ ل َ پ َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) لپرزدن. با حرکت دادن ظرفی مقداری از مایع که در آن است بیرون ریختن. فروریختن کمی از آب یا مایعی دیگر ازلب ظرفی ، گاه جنبیدن یا حرکت دادن آن. از لب کاسه وجز آن ریختن آب برای حرکتی که به ظرف داده باشند.
کلمات دیگر: