مترادف سر تابیدن : نافرمانی کردن، سرباز زدن، تمرد کردن، سر برتافتن
سر تابیدن
مترادف سر تابیدن : نافرمانی کردن، سرباز زدن، تمرد کردن، سر برتافتن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) نافرمانی کردن سرکشی کردن عصیان ورزیدن .
فرهنگ معین
( ~ . دَ ) (مص ل . ) نافرمانی کردن .
لغت نامه دهخدا
سر تابیدن. [ س َ دَ ] ( مص مرکب ) نافرمانی کردن :
برهمنان را چندانکه دید سر ببرید
بریده به سر آن کز هدی بتابد سر.
وز سعادت ای پسر بر آسمان سایدت سر.
که پند پیر از بخت جوان به.
برهمنان را چندانکه دید سر ببرید
بریده به سر آن کز هدی بتابد سر.
فرخی.
گر نتابی سر ز دانش از تو تابد آفتاب وز سعادت ای پسر بر آسمان سایدت سر.
ناصرخسرو.
جوانا سر متاب از پند پیران که پند پیر از بخت جوان به.
حافظ.
کلمات دیگر: