کلمه جو
صفحه اصلی

شی


مترادف شی : چیز

متضاد شی : لاشی

برابر پارسی : چیز

فارسی به انگلیسی

thing, object, affair

مترادف و متضاد

چیز ≠ لاشی


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - آن چه که بتوان از آن اعلام و اخبار کرد چیز جمع : اشیا (ئ ) . ۲ - مجهول . توضیح رسم الخط صحیح کلمه شئ است نه شیئ .
جائ بالعی و الشی یعنی اندک و هیچ کاره آورد یا دوربین مقابل نزدیک بین .

( اسم ) ۱ - آن چه که بتوان از آن اعلام و اخبار کرد چیز جمع : اشیا (ئ ) . ۲ - مجهول . توضیح رسم الخط صحیح کلمه شئ است نه شیئ .
در علم جبر نزد مسلمانان بمعنی عدد مجهول یک معادله است .

لغت نامه دهخدا

شی. ( اِ ) کنج و گوشه و زاویه. ( ناظم الاطباء ).

شی. [ ش َ / ش ِ ]( اِ ) شبنم در لهجه مردم قزوین. ( یادداشت مؤلف ).

شی.[ ش َ / ش ِ ] ( از ع ، اِ ) مخفف شی ٔ. چیز :
هنگام همت وی و هنگام جود وی
شی است همچو لاشی و لاشی بود چو شی.
منوچهری.
همه دادند استعداد هر شی
بمعنی و بصورت میّت و حی.
ناصرخسرو.
گفتم خدای را شی گویند و نیست شی ٔ
گفتا که شی دو چیز بر او گشته معتبر.
ناصرخسرو.
رجوع به شی شود.
- شی اﷲ؛ ظاهراً این ترکیب در اصل به صورت شیئاً ( چیزی برای خدا، در راه خدا ) و کلمه سؤال و تکدی بوده است و رفته رفته بصورت «شی اﷲ» و همچنین «شیداﷲ» درآمده و معنی گدا و سائل را بخود گرفته است. ( فرهنگ عامیانه جمال زاده ). مخفف شیئاً است.( از آنندراج ) :
برو گدای در هرگدای شو حافظ
تو بی مراد بیابی مگر که شی اﷲ.
حافظ ( از آنندراج ).

شی. [ ش َی ی ] ( ع مص ) بریان کردن گوشت : شوی اللحم شیاً. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از مهذب الاسماء ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). بریان کردن. ( ترجمان جرجانی ). سرخ کردن ( چنانکه ماهی را در روغن ). ( یادداشت مؤلف ). || گرم کردن آب : شوی الماء شیاً. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ).

شی. [ ش َی ی ] ( ع ص ، اِ، از اتباع ) عی شی ؛ از اتباع است : جاء بالعی و الشی ؛ یعنی اندک و هیچکاره آورد. مأخوذ من الشواء و هو الرذال. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || دوربین ، مقابل نزدیک بین. ( از اقرب الموارد ).

شی ٔ. [ ش َی ْءْ ] ( ع اِ ) چیز. ج ، اشیاء، اشیاوات ، اشاوات ، اشاوی ( بفتح الواو و کسرها مثله اصله )، اشائی ( علی افاعیل )، همزه به «یا» بدل شد پس سه «یا» جمع شدند میانه را حذف کردند و اخیر را بالف بدل کردند و اول را به واو ویجمع علی اشایا و یقال ایضاً اشیایا، و اشاوة به «ها» نادر است زیرا که شی «هَ» ندارد و اشیاء بر مذهب اخفش افعلاء است جمع بر غیر واحد خود مانند شعراء زیرا که فاعل بر فعلاء جمع نشود. پس همزه را که میان «یا» و «الف » است جهت تخفیف حذف کردند و لهذا غیرمصروف آید. و یری الخلیل انها فعلا نائبة عن افعال و بدل منه و جمع لواحدها المستعمل و هو شی فاستثقلوا الهمزتین فی آخرها فنقلوا الاولی الی اول الکلام فقالوا اشیاء علی لفعاء. و بر مذهب کسائی افعال است مثل فرح و افراح که از جهت استعمال و مشابهت به فعلاء در جمع به الف و ت مانند صحراء و صحراوات ممنوع الصرف آید. و فراء شی را مخفف از مشدد گوید، مانند هَیِّن و هَیْن.( منتهی الارب ). هرچه علم به آن و اخبار از آن روا باشد، اسم مذکری است که بر مؤنث و بر واجب الوجود نیز اطلاق شود. ج ، اشیاء. جج ، اشیاوات ، اشاوات ، اشاوی ، اما اشایا و اشاوه نادر است زیرا «هَ» در شی نیست. ( از اقرب الموارد ). || وجود، خواه عَرَض و خواه جوهر. ( از تعریفات ). || و قولهم «یا شی ٔ» کلمه ای است که بدان اظهار تعجب کنند گویند: یا شی ما لی مثل یا هی ما لی ؛ ای یا عجبا ما لی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || چیز و هرموجودی. ( ناظم الاطباء ). چیز. مقابل شخص. مقابل لا شی ٔ. ( یادداشت مؤلف ). چیز. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). معرب چی و چیز فارسی است. ( یادداشت مؤلف ) :

شی ٔ. [ ش َی ْءْ ] (ع اِ) چیز. ج ، اشیاء، اشیاوات ، اشاوات ، اشاوی (بفتح الواو و کسرها مثله اصله )، اشائی (علی افاعیل )، همزه به «یا» بدل شد پس سه «یا» جمع شدند میانه را حذف کردند و اخیر را بالف بدل کردند و اول را به واو ویجمع علی اشایا و یقال ایضاً اشیایا، و اشاوة به «ها» نادر است زیرا که شی ٔ «هَ» ندارد و اشیاء بر مذهب اخفش افعلاء است جمع بر غیر واحد خود مانند شعراء زیرا که فاعل بر فعلاء جمع نشود. پس همزه را که میان «یا» و «الف » است جهت تخفیف حذف کردند و لهذا غیرمصروف آید. و یری الخلیل انها فعلا نائبة عن افعال و بدل منه و جمع لواحدها المستعمل و هو شی ٔ فاستثقلوا الهمزتین فی آخرها فنقلوا الاولی الی اول الکلام فقالوا اشیاء علی لفعاء. و بر مذهب کسائی افعال است مثل فرح و افراح که از جهت استعمال و مشابهت به فعلاء در جمع به الف و ت مانند صحراء و صحراوات ممنوع الصرف آید. و فراء شی ٔ را مخفف از مشدد گوید، مانند هَیِّن و هَیْن .(منتهی الارب ). هرچه علم به آن و اخبار از آن روا باشد، اسم مذکری است که بر مؤنث و بر واجب الوجود نیز اطلاق شود. ج ، اشیاء. جج ، اشیاوات ، اشاوات ، اشاوی ، اما اشایا و اشاوه نادر است زیرا «هَ» در شی ٔ نیست . (از اقرب الموارد). || وجود، خواه عَرَض و خواه جوهر. (از تعریفات ). || و قولهم «یا شی ٔ» کلمه ای است که بدان اظهار تعجب کنند گویند: یا شی ٔ ما لی مثل یا هی ما لی ؛ ای یا عجبا ما لی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || چیز و هرموجودی . (ناظم الاطباء). چیز. مقابل شخص . مقابل لا شی ٔ. (یادداشت مؤلف ). چیز. (دهار) (مهذب الاسماء). معرب چی و چیز فارسی است . (یادداشت مؤلف ) :
اگر بهستی مثلت کنیش گردد شی ٔ
که هرکه شی ٔ بود گوهری بود ناچار.

ناصرخسرو.


- امثال :
اثبات شی ٔ نفی ماعدا نکند .
شی ٔ بد لوازم بد دارد .
فاقد شی ٔ معطی شی ٔ نتواندبود .
|| موجود ثابت متحقق در خارج است . (از تعریفات ). || فلاسفه لفظ شی ٔ و وجودرا مساوق و مساوی میدانند و آنچه لفظ شی ٔ بر آن اطلاق میشود لفظ موجود نیز در آن اطلاق میگردد. (فرهنگ علوم عقلی ). || نزد متکلمین ، هرچه که روا باشد خبر دادن از او و صحیح باشد دلالت بر او. (یادداشت مؤلف ). در نزد اشعریان شی ٔ همان موجود است و هر موجودی شی ٔ است و هر شیئی موجود است و این دو با یکدیگر متلازمند. و در نزد معتزله بمعنی هر چیزی است که وجودپذیر باشد و آن شامل واجب الوجود و ممکن الوجود است اما شامل ممتنعالوجود نخواهد بود. و ابوالعباس گوید شی ٔ قدیم است و اطلاق آن بر حادث مجاز باشد. و جهمیه شی ٔ را بر حادث اطلاق کنند و هشام بن الحکیم شی ٔ را برجسم اطلاق نماید و اما ابوالحسن بصری و النصیبین از معتزله ٔ بصره گویند که اطلاق شی ٔ بر موجود بر سبیل حقیقت است و اطلاق آن بر معدوم بر سبیل مجاز باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).

شی ٔ. [ ش َی ْءْ ] (ع اِ) درعلم جبر نزد مسلمانان بمعنی عدد مجهول یک معادله است . و این اصطلاح اولین مرتبه در کتاب جبر محمدبن موسی خوارزمی بکار رفته است . (از دایرةالمعارف اسلامی ).


شی ٔ. [ ش َی ْءْ ] (ع مص ) خواستن . مشیئة. مشاءة. مشائیة. (منتهی الارب ). فهو «شاء» (و المراد مشی ٔ). خداوند چیزی راخواستن : شاء اﷲ الشی ٔ؛ أرادَه ُ. (از اقرب الموارد). خواستن . (دهار). || خداوند چیزی را مقدرگردانیدن : شاء اﷲ الشی ٔ؛ قدره . و ما شاء اﷲ برای تعجب ، و ان شاء اﷲ برای شرط است . (از اقرب الموارد).


شی . (اِ) کنج و گوشه و زاویه . (ناظم الاطباء).


شی . [ ش َ / ش ِ ](اِ) شبنم در لهجه ٔ مردم قزوین . (یادداشت مؤلف ).


شی . [ ش َی ی ] (ع ص ، اِ، از اتباع ) عی ّ شی ّ؛ از اتباع است : جاء بالعی و الشی ؛ یعنی اندک و هیچکاره آورد. مأخوذ من الشواء و هو الرذال . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دوربین ، مقابل نزدیک بین . (از اقرب الموارد).


شی . [ ش َی ی ] (ع مص ) بریان کردن گوشت : شوی اللحم شیاً. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). بریان کردن . (ترجمان جرجانی ). سرخ کردن (چنانکه ماهی را در روغن ). (یادداشت مؤلف ). || گرم کردن آب : شوی الماء شیاً. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ).


شی .[ ش َ / ش ِ ] (از ع ، اِ) مخفف شی ٔ. چیز :
هنگام همت وی و هنگام جود وی
شی ٔ است همچو لاشی و لاشی بود چو شی .

منوچهری .


همه دادند استعداد هر شی
بمعنی و بصورت میّت و حی .

ناصرخسرو.


گفتم خدای را شی گویند و نیست شی ٔ
گفتا که شی دو چیز بر او گشته معتبر.

ناصرخسرو.


رجوع به شی ٔ شود.
- شی اﷲ؛ ظاهراً این ترکیب در اصل به صورت شیئاً ﷲ (چیزی برای خدا، در راه خدا) و کلمه ٔ سؤال و تکدی بوده است و رفته رفته بصورت «شی اﷲ» و همچنین «شیداﷲ» درآمده و معنی گدا و سائل را بخود گرفته است . (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ). مخفف شیئاً ﷲ است .(از آنندراج ) :
برو گدای در هرگدای شو حافظ
تو بی مراد بیابی مگر که شی اﷲ.

حافظ (از آنندراج ).



فرهنگ عمید

چیز.

دانشنامه عمومی

شی (فیلم ۱۹۳۵). شی (انگلیسی: She) فیلمی در ژانر ماجراجویی و فانتزی به کارگردانی اروینگ پیکل است که در سال ۱۹۳۵ منتشر شد.
۱۲ ژوئیه ۱۹۳۵ (۱۹۳۵-07-۱۲) (ایالات متحده آمریکا)

گویش مازنی

/shi/ شبنم & شوهر - می رفتی & باران نرم

شبنم


۱شوهر ۲می رفتی


باران نرم


واژه نامه بختیاریکا

شو؛ شوهر

پیشنهاد کاربران

در گویش اقلیدی
کج شدن فرد و جاری شدن آب را گویند.
Shi

شی درزبان بوشهر به معنای
زیر /شوهرکردناست که شی ( زیر ) در مقابل ری ( رو ) قرارمیگیرد

در زبان لری بختیاری به معنی شوهر کرد ( ازدواج کرد )

جمله لری بختیاری

دوهدرت شی کرد::دخترت ازدواج کرد

در گویش تسوج به معنای "زیر" است.

شی . ( ا ) ، ( زبان مازنی ) ، شوهر.

صفتی به معنی کاردان و ماهر است. . . واژه 'ناشی' که منفی آن است بمعنی ناوارد و نا آشنا بیشتر رایج
است!

در زبان لری بختیاری به معنی
عروسی . ازدواج
Shi

شی ، شو ، سو . همه به معنی آب است ، آب مایه حیات و زندگی است ، شی نیروی زندگی بخش آب است.
شیلا ، شیلات ، به معنی آب زی است آنچه که در آب زندگی می کند مثل ماهی

برابرنهاد واژه ( شیء ) واژه ( چیز یا برابرایستا ) می باشد. در فلسفه بهتر است از واژه برابر ایستا بهره گرفته شود و این واژه با واژه آلمانی gegenstande همچم می باشد.

در گفتار لری در جمله های زیر بکار می رود:

فلانی دخترش را به شی داده است.
دختر فلانی شی کرده است.
با اینکه شی همان شوی و شوهر در فارسی نوشتار است و در گفتار لری ( میانکوه دزفول ) معنایی برابر ازدواج دختر و شوهر کردن است ولی شوهر را شی نمی گویند و از واژه ی میره استفاده می کنند.

شیء: ژانس ( اوستایی: زانثَ )

پدیده هم به همین چم

در زبان های ایران باختری ( لری، کردی و. . . )
واژه ( چیز ) را ( چی ) می گویند و حرف ( ز ) را نمی گویند.
واژه ( چی ) ( لری ) و ( شی ) ( برخی گویش های لری ) وارد زبان عربی شده و ( شیء ) گفته می شود.
چیز ها= چی ها= چیا = شیا = اشیا

( شی ) از ( چی و چیز ) معرب شده به دست تازیهای . . . . . . 💩💩

پیکره
برای چیزهایی مانند سنگ و صخره و چوب و آهن که آنان را جسم و شیء بحساب می آوریم


کلمات دیگر: