مترادف سرگردان شدن : آواره شدن، دربه در گشتن، بی خانمان شدن، ویلان شدن، بلاتکلیف شدن، معطل شدن، سرگشته شدن، سردرگم شدن، حیران شدن، آسیمه سر شدن
سرگردان شدن
مترادف سرگردان شدن : آواره شدن، دربه در گشتن، بی خانمان شدن، ویلان شدن، بلاتکلیف شدن، معطل شدن، سرگشته شدن، سردرگم شدن، حیران شدن، آسیمه سر شدن
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
آواره شدن، دربهدر گشتن، بیخانمان شدن، ویلانشدن
بلاتکلیف شدن، معطل شدن
سرگشته شدن، سردرگم شدن، حیران شدن
آسیمهسر شدن
سرگردان بودن، منحرف شدن، سرگردان شدن، گمراه شدن، اواره کردن
منحرف شدن، سرگردان شدن، از حد اعتدال بیرون رفتن، کار نامعقول کردن
سرگردان شدن
گردش کردن، سرگردان شدن، پرسه زدن، راهزنی دریایی کردن، اواره شدن، ول گردیدن
۱. آواره شدن، دربهدر گشتن، بیخانمان شدن، ویلانشدن
۲. بلاتکلیف شدن، معطل شدن
۳. سرگشته شدن، سردرگم شدن، حیران شدن
۴. آسیمهسر شدن
فرهنگ فارسی
متحیر شدن . درماندن . راه ندانستن .
لغت نامه دهخدا
سرگردان شدن. [ س َ گ َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) متحیر شدن. درماندن. راه ندانستن :
در سبب سازیش سرگردان شدم
در سبب سوزیش هم حیران شدم.
رو سر خود گیر و سرگردان مشو.
دیگر ازوی خبر و نام و نشان می آید.
در سبب سازیش سرگردان شدم
در سبب سوزیش هم حیران شدم.
مولوی.
مرد باش و سخره مردان مشورو سر خود گیر و سرگردان مشو.
مولوی.
یا مسافر که در این بادیه سرگردان شددیگر ازوی خبر و نام و نشان می آید.
سعدی ( کلیات چ مصفا ص 468 ).
کلمات دیگر: