کلمه جو
صفحه اصلی

ترک کردن


مترادف ترک کردن : ترک گفتن، خداحافظی کردن، دست بر داشتن، دست کشیدن، دل برکندن، رها کردن، ول کردن، منصرف شدن، واگذاشتن، وداع گفتن، عزیمت کردن

فارسی به انگلیسی

abandon, blow , desert, forsake, jilt, leave, maroon , quit, relinquish, renounce, strand


abandon, blow, desert, forsake, jilt, leave, maroon, quit, relinquish, renounce, strand, to abandon, to forsake, to renounce, to relinquish

to abandon, to forsake, to renounce, to relinquish


فارسی به عربی

اترک , اجازة , اخل , انکر , صحراء , عیب

مترادف و متضاد

منصرف شدن، واگذاشتن


وداع گفتن


عزیمت کردن


leave (فعل)
رها کردن، ترک کردن، گذاشتن، شدن، عازم شدن، رفتن، عزیمت کردن، ول کردن، دست کشیدن از، برگ دادن، رهسپار شدن، باقی گذاردن، متارکه کردن

expatriate (فعل)
تبعید کردن، ترک کردن، از کشور خود راندن

defect (فعل)
مرتد شدن، ترک کردن، معیوب ساختن

abnegate (فعل)
انکار کردن، ترک کردن، برخود حرام کردن، کف نفس کردن، منکر شدن

relinquish (فعل)
ترک کردن، ول کردن، چشم پوشیدن

give up (فعل)
ترک کردن، تسلیم کردن، منصرف شدن، ول کردن، دست برداشتن از

pull out (فعل)
ترک کردن، عازم شدن، بیرون آمدن

disuse (فعل)
ترک کردن، ترک استعمال کردن

desert (فعل)
ترک کردن، گریختن، ول کردن

evacuate (فعل)
ترک کردن، خالی کردن، محروم کردن، تهی کردن، تخلیه مزاج کردن

give over (فعل)
واگذار کردن، ترک کردن، واگذاردن، دست کشیدن از

throw over (فعل)
ترک کردن

ترک گفتن، خداحافظی کردن


دست بر داشتن، دست‌کشیدن


۱. ترک گفتن، خداحافظی کردن
۲. دست بر داشتن، دستکشیدن
۳. دل برکندن، رها کردن، ول کردن
۴. منصرف شدن، واگذاشتن
۵. وداع گفتن
۶. عزیمت کردن


دل برکندن، رها کردن، ول کردن


فرهنگ فارسی

( مصدر )وا گذاشتنرها کردن ول کردن دست کشیدن .

فرهنگ معین

(تَ. کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص م . ) واگذاشتن ، رها کردن .

لغت نامه دهخدا

ترک کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بهشتن . رها کردن . هشتن . واگذاشتن . یله کردن . بگذاشتن .بینداختن و گذشتن از چیزی . صرف نظر کردن از هر چه موجود است . (از یادداشت های دهخدا). هجران :
هر چیز که هست ترک می باید کرد
وز ترک اساس برگ می باید کرد.

خواجه عبداﷲ انصاری .


صورتگر زیبای چین ، گوصورت و رویش ببین
یا صورتی برکش چنین ، یا ترک کن صورتگری

سعدی


جمله مرغان ترک کرده جیک جیک
با سلیمان گشته افصح من اخیک .

مولوی .


یک دو روزِ چه که دنیا ساعتی است .
هر که ترکش کرد اندر راحتی است .

مولوی


یار جسمانی بود رویش چو مرگ
صحبتش شوم است باید کرد ترک .

مولوی


- ترک ِ آزار کردن ؛ نرنجاندن . آزار نرساندن . کسی را آزرده نکردن :
بگفت ای فلان ترک ِ آزار کن
یک امشب به نزد من افطار کن .

سعدی (بوستان ).


- ترک پارسائی کردن ؛ از زهد کناره گرفتن . بی پروائی کردن در ناشایستها.
- ترک ِ تصابی کردن ؛ دست بداشتن از لهو و لعب :
چندان که ملامت دیدی وغرامت کشیدی
ترک تصابی نکردی . (گلستان ).
- ترک ِ خطّ نفس کردن ؛ ترک ِ کامروائی . ترک هوی و هوس . دست برداشتن از لذّت نفسانی :
در نگارستان صورت ترک خط نفس کن
تا شوی در عالم تحقیق برخوردار دل .

سعدی (خواتیم )


- ترک ِ خدمت کردن ؛ دست کشیدن از خدمت . رها کردن وظیفه :
وگر ترک خدمت کند لشکری
شود شاه لشکرکش از وی بری .

(بوستان ).


- ترک ِ دنیا کردن ؛ دست از دنیا کشیدن . رهبانیت :
ترک دنیا هر که کرد از زهد خویش
پیش آمد پیش او دنیا و بیش .

مولوی .


- ترک ِ رضا کردن ؛ ایثار. از خودگذشتگی . ترک ِ علایق و هوی کردن . ترک کام کردن . ترک حظنفس کردن :
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک ِ رضای خویش کند در رضای یار.

سعدی


- ترک ِ سفر کردن ؛ از رفتن به سفر چشم پوشیدن . خودداری ورزیدن از سفر :
پس از آن ترک ِسفر کنم و به دکانی بنشینم . (گلستان ).
- ترک صحبت کردن ؛ ترک یاری و مصاحبت کردن . ترک دوستی و معاشرت نمودن :
ما همانیم که بودیم و محبت باقی
ترک صحبت نکند دل که به مهر آکندند.

سعدی (خواتیم )


- ترک صفت کردن ؛ رها کردن نام و نشان . اعتنا نکردن به رنگ و صفت :
هر کس صفتی دارد و رنگی و نشانی
تو ترک صفت کن که ازین به صفتی نیست .

سعدی (طیبات )


- ترک ِ مبالغه کردن ؛ در کار و سخن زیاده روی نکردن . تلهوق . لهوقة. (منتهی الارب ).
- ترک ِ کام کردن ؛ ترک هوی و هوس کردن . از خودگذشتگی . دیگران را بر خود مقدم داشتن . از امیال خود دست کشیدن :
طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن
کلاه سروری آنست کز این ترک بردوزی .

حافظ


- ترک محال کردن ؛ ترک کردن کاری که نتیجه ٔ آن محال و ناشدنی و ناممکن و ممتنع باشد. (از یادداشت های دهخدا)
- ترک ِ مستوری کردن ؛ از شرم و حیا دست بداشتن . آبروریزی :
هر که با مستان نشیند ترک مستوری کند
آبروی نیکنامان در خرابات آب جوست .

سعدی (طیبات ).


- ترک مناصحت کردن ؛ دست از نصیحت برداشتن . پند بازگرفتن : ترک مناصحت کردم و روی از مصاحبت بگردانیدم . (گلستان )
- ترک ِ نکاح کردن ؛ دست از مزاوجت بداشتن .
- || چون رهبانان از زناشوئی پرهیز کردن و خود را برای خدا وقف کردن . تَبَتﱡل :
|| انداختن . بینداختن چیزی را. || ماندن . بجای ماندن . || بریدن از کسی . || فراموش کردن . (ازیادداشت های دهخدا). و رجوع شود به : از دست نهادن . دست بازداشتن . سردادن . ول کردن .

ترک کردن. [ ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بهشتن. رها کردن. هشتن. واگذاشتن. یله کردن. بگذاشتن.بینداختن و گذشتن از چیزی. صرف نظر کردن از هر چه موجود است. ( از یادداشت های دهخدا ). هجران :
هر چیز که هست ترک می باید کرد
وز ترک اساس برگ می باید کرد.
خواجه عبداﷲ انصاری.
صورتگر زیبای چین ، گوصورت و رویش ببین
یا صورتی برکش چنین ، یا ترک کن صورتگری
سعدی
جمله مرغان ترک کرده جیک جیک
با سلیمان گشته افصح من اخیک.
مولوی.
یک دو روزِ چه که دنیا ساعتی است.
هر که ترکش کرد اندر راحتی است.
مولوی
یار جسمانی بود رویش چو مرگ
صحبتش شوم است باید کرد ترک.
مولوی
- ترک ِ آزار کردن ؛ نرنجاندن. آزار نرساندن. کسی را آزرده نکردن :
بگفت ای فلان ترک ِ آزار کن
یک امشب به نزد من افطار کن.
سعدی ( بوستان ).
- ترک پارسائی کردن ؛ از زهد کناره گرفتن. بی پروائی کردن در ناشایستها.
- ترک ِ تصابی کردن ؛ دست بداشتن از لهو و لعب :
چندان که ملامت دیدی وغرامت کشیدی
ترک تصابی نکردی. ( گلستان ).
- ترک ِ خطّ نفس کردن ؛ ترک ِ کامروائی. ترک هوی و هوس. دست برداشتن از لذّت نفسانی :
در نگارستان صورت ترک خط نفس کن
تا شوی در عالم تحقیق برخوردار دل.
سعدی ( خواتیم )
- ترک ِ خدمت کردن ؛ دست کشیدن از خدمت. رها کردن وظیفه :
وگر ترک خدمت کند لشکری
شود شاه لشکرکش از وی بری.
( بوستان ).
- ترک ِ دنیا کردن ؛ دست از دنیا کشیدن. رهبانیت :
ترک دنیا هر که کرد از زهد خویش
پیش آمد پیش او دنیا و بیش.
مولوی.
- ترک ِ رضا کردن ؛ ایثار. از خودگذشتگی. ترک ِ علایق و هوی کردن. ترک کام کردن. ترک حظنفس کردن :
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک ِ رضای خویش کند در رضای یار.
سعدی
- ترک ِ سفر کردن ؛ از رفتن به سفر چشم پوشیدن. خودداری ورزیدن از سفر :
پس از آن ترک ِسفر کنم و به دکانی بنشینم. ( گلستان ).
- ترک صحبت کردن ؛ ترک یاری و مصاحبت کردن. ترک دوستی و معاشرت نمودن :
ما همانیم که بودیم و محبت باقی
ترک صحبت نکند دل که به مهر آکندند.
سعدی ( خواتیم )

دانشنامه عمومی

ترک کردن (کمی گریه کن). ترک کردن (کمی گریه کن)(به انگلیسی: Letting Go (Cry Just a Little)) تک آهنگی است از خوانندهٔ پاپ اهل هایتی، کوت که به همراه رپر کوبایی-آمریکایی، آقای جهانی (پیتبول) خواننده شده است. این آهنگ از آلبوم میکس شده به نام آلترادنس ۱۴ (رقص فوق العاده) از شرکت آلترا رکوردز است. این آهنگ توسط کوت و پیتبول نوشته شده است و توسط The Crew تهیه کنندگی شده است. این آهنگ نمونه ای از آهنگ گریه (فقط کمی) از گروه میکس آمریکایی، بینگو پلیرز است.
موزیک ویدئو ی این آهنگ توسط دیوید روسو کارگردانی شده است. موزیک ویدیئو این آهنگ در شهر لس آنجلس در یک خانهٔ خالی ضبط شده است. کل داستان موزیک ویدئو، دربارهٔ یک اختلاف خانوادگی و مشکلات یک زن و مرد است. کوت و سوزانا جانسون، نقش زن و مرد موزیک ویدئو را بازی می کنند. پیتبول در یک تلویزیون در حال اجرای کنسرت می باشد و سوزانا جانسون آن را تماشا می کند. در آخرین گفته های پیتبول، سوزانا به تلویزیون لگد می زند. در آخر موزیک ویدئو، کوت و سوزانا با هم آشتی می کنند. این موزیک ویدئو در یوتیوب دارای ۱۹۵٬۸۲۴ بازدید دارد و دارای ۵۲ پسنده است..

پیشنهاد کاربران

از پای نشستن: باز ماندن، تسلیم شدن.
( ( همان زمان میان طلب در بستم و از پای ننشستم، . . ) )
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۱ ) .

بازماندن از کاری ؛ منصرف شدن از آن. دست کشیدن از آن :
نشاید بماندن از اینکار باز
که پیش است بسیار رنج دراز.
فردوسی.

Learing

To give up a habit

Leaves

give up

give up

مثال = I will give up smoking
من سیگار را ترک خواهم کرد

leaving, giving up

دل کندن

کناره جستن از . . . . . . . . . . . . .

- رکاب گشادن از جایی ؛ رفتن و عزیمت کردن از آنجا. ترک آنجا گفتن :
رکاب از شهربند گنجه بگشای
عنان شیر داری پنجه بگشای.
نظامی.

دست برکندن. [ دَ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ترک چیزی کردن. ( از غیاث ) ( از آنندراج ) :
کم کم از داغ بتان برکنده ام دست نیاز
اندک اندک نقد بسیاری بدست آورده ام.
مولانا لسانی ( از آنندراج ) .

ترک گرفتن. [ ت َ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) . رها ساختن. دست بداشتن. هشتن. دست بشستن از چیزی :
خوشا آن کس که پیش از مرگ میرد
دل و جان هرچه باشد ترک گیرد.
عطار.
دلی گر بدست آیدت دلپذیر
به اندک دل آزار ترکش مگیر.
سعدی ( بوستان ) .


کلمات دیگر: