کلمه جو
صفحه اصلی

رئیس


مترادف رئیس : امیر، باشی، بزرگ، پیشوا، زعیم، سر، سرپرست، سردار، سردسته، سرکرده، سرور، سید، صدر، صندید، عمید، لیدر، مافوق، مدیر، مهتر، نقیب

متضاد رئیس : مرئوس

برابر پارسی : سرپرست، سالار، مِهان، فرنشین، مهان

فارسی به انگلیسی

boss, chairman, chairwoman, chief, commissioner, head, headman, mistress, president, administrator, old man, principal, provost, superintendent, superior, warden, ringleader, director, manager, magistrateheadmaster, chancellor, governor, prexy

boss, chairman, chairwoman, chief, commissioner, head, headman, mistress, old man, president, principal, provost, superintendent, superior, warden, administrator, ringleader


chief, head, director, manager, president, chairman, magistrateheadmaster, chancellor, principal, governor


عربی به فارسی

رءيس کارفرما , ارباب , برجسته , برجسته کاري , رياست کردن بر , اربابي کردن (بر) , نقش برجسته تهيه کردن , برجستگي , فرنشين , رءيس , رياست کردن , اداره کردن , سر , پيشرو , قاءد , سالا ر , فرمانده , عمده , مهم , کله , راس , عدد , نوک , ابتداء , انتها , دماغه , دهانه , عنوان , موضوع , منتها درجه , موي سر , فهم , خط سر , فرق , سرصفحه , سرستون , سر درخت , اصلي , سرگذاشتن به , داراي سرکردن , رياست داشتن بر , رهبري کردن , دربالا واقع شدن , رءيس جمهور , رءيس دانشگاه , مايه , مدير , بالا يي , بالا تر , مافوق , ارشد , برتر , ممتاز


مترادف و متضاد

provost (اسم)
کشیش، رئیس، شهردار، ناظم دانشکده

principal (اسم)
مدیر، سالار، مایه، رئیس، مدیر مدرسه، سرمایه اصلی، مجرم اصلی

superior (اسم)
مافوق، رئیس، متصدی

head (اسم)
سر، عنوان، سالار، نوک، رئیس، سرصفحه، رهبر، متصدی، کله، راس، دماغه، انتها، سار، موی سر، ابتداء

master (اسم)
استاد، مدیر، چیره دست، پیر، رئیس، ارباب، سرور، سید، سرامد، کارفرما، صاحب، دانشور

administrator (اسم)
مدیر، سرپرست، مدیر تصفیه، رئیس، فرم دار، وصی و مجری

manager (اسم)
مدیر، رئیس، ضابط، متصدی، مباشر، کارفرمان

director (اسم)
مدیر، رئیس، متصدی، فرنشین، کارگردان، هدایت کننده، اداره کننده

superintendent (اسم)
مدیر، سرپرست، رئیس، ناظر، متصدی، مباشر

warden (اسم)
سرپرست، رئیس، ناظر، متصدی، نگهبان، بازرس، قراول، زوار، والی

commander (اسم)
فرمانده، رئیس، ضابط، تخماق، فرمانفرما، فرمانروا، سر کرده

chief (اسم)
سر، فرمانده، سالار، پیشرو، رئیس، متصدی، سرور، سید، قائد، سر دسته

leader (اسم)
فرمانده، راهنما، سالار، رئیس، رهبر، پیشوا، راس، سرور، قائد، سر دسته، سر کرده، سرمقاله، پیشقدم

prefect (اسم)
فرمانده، رئیس، افسر ارشد، بخشدار

premier (اسم)
رئیس، رهبر، نخست وزیر، هنرپیشه برجسته

headman (اسم)
سرپرست، سالار، رئیس، پیشوا، سر عمله

premiere (اسم)
رئیس، رهبر، نخست وزیر، هنرپیشه برجسته، نخستین نمایش یک نمایشنامه

boss (اسم)
رئیس، ارباب، برجستگی، بر جسته کاری، متصدی، رئیس کارفرما، خواجه

chairman (اسم)
رئیس، فرنشین

president (اسم)
رئیس، رئیس دانشگاه، رئیس جمور

ruler (اسم)
رئیس، خط، فرمانفرما، فرمانروا، سر کرده، سایس، خط کش، حکمران

sheik (اسم)
سالار، رئیس، رئیس قبیله، شیخ، رئیس خانواده

sheikh (اسم)
سالار، رئیس، رئیس قبیله، مرشد، شیخ، رئیس خانواده

regent (اسم)
رئیس، عضو شورا، نایب السلطنه، اداره کننده، نماینده پادشاه

dean (اسم)
رئیس، ریش سفید، رئیس کلیسا یا دانشکده

head master (اسم)
رئیس، مدیر مدرسه

higher-up (اسم)
رئیس، عضو ارشد

syndic (اسم)
وکیل، رئیس، کلانتر یا شهردار، رئیس صنف

arch- (پیشوند)
بزرگ، کبیر، رئیس

امیر، باشی، بزرگ، پیشوا، زعیم، سر، سرپرست، سردار، سردسته، سرکرده، سرور، سید، صدر، صندید، عمید، لیدر، مافوق، مدیر، مهتر، نقیب، ≠ مرئوس


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه در راس ادارهای یا کاری قرار دارد سرور بزرگ پیشوا سرپرست . ۲ - مردی وجیه و محتشم از خاندانی بزرگ که به فرمان سلاطین در هر شهر گمارده میشد و میان مردم و عمال و دیوان واسطه و میانجی بود و دیوان ریاست تحت تدبیر وی قرار داشت . ۳ - کدخدای ده و محل جمع روسا . یا رئیس جمهور ( جمهوری ) کسی که ریاست یک جمهوری به عهده اوست . یا رئیس دولت ۱ - کسی که در راس دولت قرار دارد ( شاه در مملکت پادشاهی رئیس جمهور در مملکت جمهوری ) . ۲ - نخست وزیر یا رئیس کل کسی که در راس اداره کلی قرار دارد و رئیسانی زیر نظر او کار میکنند .
دهی است از دهستان ولد بیگی بخش ثلاث شهرستان کرمان .

سرور، سردسته، پیشوا، مهترقوم، سرپرست، روسائ

فرهنگ معین

(رَ ) [ ع . ] (ص . ) آن که در رأس اداره یا کاری قرار گیرد، بزرگ ، پیشوا.

لغت نامه دهخدا

رئیس. [ رَ ] ( ع ص ، اِ ) سرور. ( دهار ). مهتر. ( منتهی الارب ). سردار و مهتر قوم. ( آنندراج ) ( منتخب اللغات ) ( غیاث اللغات ) ( از اقرب الموارد ). سر قوم. ( مهذب الاسماء ). سر. ( کشاف زمخشری ). ج ، رُؤَساء. ( اقرب الموارد ) ( کشاف زمخشری ) ( مهذب الاسماء ) :
گر نئی لهبله چرا گشتی
بدر خانه رئیس خسیس.
بهرامی سرخسی.
مال رئیسان همه به سائل و زائر
وآن ِ تو به کفشگر زبهر مچاچنگ.
ابوعاصم.
چون حاجت آمد که این حضرت و شهریار بزرگوار را رئیس کاروان با خانه قدیم باشداختیار او را کردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 275 ).
بدین سخن شده ای تو رئیس جانوران
بدین فتادند ایشان بزیر بیع و شری.
ناصرخسرو.
این رئیس جماعت متاکله را تتبع کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 437 ). رئیس و مرئوس ، شریف و مشروف روی بدرگاه آوردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 364 ).
صنتیت ؛ رئیس قوم. قبل ؛ رئیس قوم. ( منتهی الارب ).
- رئیس الرؤساء ؛ رئیس رئیسان. سرور سروران. بزرگ بزرگان. سرور و بزرگتررئیسان. عنوانی بوده است بمناسبت منصب و مقامی ، و یالقبی بوده است بزرگ مقامی را : علی در این باب تکلفی ساخت از اندازه گذشته که رئیس الرؤسا بود وچنین کارها او را آمده بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 288 ).
- شیخ الرئیس ؛ لقب ابوعلی سینا. رجوع به شیخ شود.
|| والی. حاکم. فرمانروایا عنوانی برای منصبی نظیر حاکم و والی : چون ببلخ رسید بوالمحاسن رئیس گرگان و طبرستان آنجا رسید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 345 ). بونصر طیفور و جز وی با تو فرستاده آید... و چند تن نیز از ایشان را که از آنها تعصب میباشد بناحیت شان چون بونصر بامیانی و برادر زعیم بلخ و پسرعم رئیس و تنی چند... ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 271 ). پس امیر [ مسعود ]، روی به عامل و رئیس ترمذ کرد و گفت... ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 240 ). قاضی مکران را با رئیس و چند تن از اعیان رعیت بدرگاه فرستاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242 ). سلطان دهقان ابواسحاق محمدبن الحسین را که رئیس بلخ بود به حساب عمال و تحصیل بقایای اموال نصب کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 359 ). اثر کفایت رئیس ابوعلی و کیفیت حال شهر و رعیت پیش سلطان موقع تمام یافت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 439 ).
- رئیسان شهر ؛ اوتادالبلاد. ( منتهی الارب ).
|| در تداول امروزی کسی را گویند که مؤسسه و بنگاه و یا اداره ای زیر نظر و سرپرستی او اداره شود. مدیر. سرپرست مؤسسه و اداره : رئیس شهربانی. رئیس اداره.

رئیس . [ رِءْئی ] (ع ص ) بسیار مهترشونده و مهتری گیرنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (آنندراج ).


رئیس . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ولدبیگی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاه واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری نهرآب . سکنه ٔ آن 150 تن .آب آن از زه آب رودخانه ٔ شاینگان تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات و لبنیات و حبوب است . راه مالرو دارد و تابستان از طریق کفرزان اتومبیل میتوان برد. ساکنان رئیس از طایفه ٔ ولدبیگی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). رجوع به فرهنگ آبادی های ایران شود.


رئیس . [ رَ ] (ع ص ، اِ) سرور. (دهار). مهتر. (منتهی الارب ). سردار و مهتر قوم . (آنندراج ) (منتخب اللغات ) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). سر قوم . (مهذب الاسماء). سر. (کشاف زمخشری ). ج ، رُؤَساء. (اقرب الموارد) (کشاف زمخشری ) (مهذب الاسماء) :
گر نئی لهبله چرا گشتی
بدر خانه ٔ رئیس خسیس .

بهرامی سرخسی .


مال رئیسان همه به سائل و زائر
وآن ِ تو به کفشگر زبهر مچاچنگ .

ابوعاصم .


چون حاجت آمد که این حضرت و شهریار بزرگوار را رئیس کاروان با خانه ٔ قدیم باشداختیار او را کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 275).
بدین سخن شده ای تو رئیس جانوران
بدین فتادند ایشان بزیر بیع و شری .

ناصرخسرو.


این رئیس جماعت متاکله را تتبع کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 437). رئیس و مرئوس ، شریف و مشروف روی بدرگاه آوردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 364).
صنتیت ؛ رئیس قوم . قبل ؛ رئیس قوم . (منتهی الارب ).
- رئیس الرؤساء ؛ رئیس رئیسان . سرور سروران . بزرگ بزرگان . سرور و بزرگتررئیسان . عنوانی بوده است بمناسبت منصب و مقامی ، و یالقبی بوده است بزرگ مقامی را : علی در این باب تکلفی ساخت از اندازه گذشته که رئیس الرؤسا بود وچنین کارها او را آمده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 288).
- شیخ الرئیس ؛ لقب ابوعلی سینا. رجوع به شیخ شود.
|| والی . حاکم . فرمانروایا عنوانی برای منصبی نظیر حاکم و والی : چون ببلخ رسید بوالمحاسن رئیس گرگان و طبرستان آنجا رسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 345). بونصر طیفور و جز وی با تو فرستاده آید... و چند تن نیز از ایشان را که از آنها تعصب میباشد بناحیت شان چون بونصر بامیانی و برادر زعیم بلخ و پسرعم رئیس و تنی چند... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 271). پس امیر [ مسعود ]، روی به عامل و رئیس ترمذ کرد و گفت ... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 240). قاضی مکران را با رئیس و چند تن از اعیان رعیت بدرگاه فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242). سلطان دهقان ابواسحاق محمدبن الحسین را که رئیس بلخ بود به حساب عمال و تحصیل بقایای اموال نصب کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 359). اثر کفایت رئیس ابوعلی و کیفیت حال شهر و رعیت پیش سلطان موقع تمام یافت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 439).
- رئیسان شهر ؛ اوتادالبلاد. (منتهی الارب ).
|| در تداول امروزی کسی را گویند که مؤسسه و بنگاه و یا اداره ای زیر نظر و سرپرستی او اداره شود. مدیر. سرپرست مؤسسه و اداره : رئیس شهربانی . رئیس اداره .
- رئیس بلدیه ؛ شهردار. (لغات فرهنگستان ).
- رئیس پرسنل ؛ کارگزین . (لغات فرهنگستان ).
- رئیس سرویس بیمارستان ؛ سرپزشک . (لغات فرهنگستان ).
- رئیس ضرابخانه ؛ امین الضرب .
- رئیس کمیساریا ؛ کلانتر. (لغات فرهنگستان ).
- رئیس مباشرت ؛ کارپرداز. (لغات فرهنگستان ).
|| این لفظ در عهد جدید مقصود از شخصی است که در میان قوم یهود صاحب اقتدار و تسلط و دارای منصب و محل عالی بوده باشد. (قاموس کتاب مقدس ). || عظیم الرأس . (المنجد). || آنکه سرش ضربت خورده و زخم شده باشد. (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از متن اللغة).
- شاة رئیس ؛ اصیب رأسها من غنم ؛ گوسفندی که سرش آسیب دیده است . (از متن اللغة) (از منتهی الارب ).
|| لقب بزرگان طرفدار اسماعیلیه . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || موی سر، چنانکه گویند: فلانی سرش دراز است ؛ یعنی موی سرش . (از متن اللغة).

فرهنگ عمید

۱. سرور.
۲. سردار، سردسته، پیشوا.
۳. سرپرست و مهتر قوم.

دانشنامه عمومی

رئیس (ابهام زدایی). رئیس ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
رئیس (لقب)
رئیس (کالج)

رئیس (ترانه لیل پامپ). رئیس (به انگلیسی: Boss) ترانه ای توسط لیل پامپ خواننده رپ اهل ایالات متحده آمریکا است که بعنوان نخستین تک آهنگ از آلبوم نخست هم نام وی منتشر شد. ابتدا ترانه در ۱۹ آوریل ۲۰۱۷ به صورت رسمی در حساب کاربری لیل پامپ در ساوندکلاود منتشر شد، و بعد بعنوان تک آهنگ در ۶ ژوئن ۲۰۱۷ منتشر شد. ترانه در جدول آهنگ های داغ آراندبی/هیپ-هاپ ایالات متحده به شماره ۴۰ رسید، و از انجمن صنعت ضبط موسیقی در آمریکا گواهی پلاتین دریافت کرد.
ترپ
گنگستا رپ
جایگاه

رئیس (روانسر). رئیس، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان روانسر در استان کرمانشاه ایران است.
این روستا در دهستان دولت آباد قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۵۴ نفر (۲۹خانوار) بوده است.

رئیس (عنوان شرکتی). رئیس ارشدترین مدیر یک سازمان، شرکت، انجمن، باشگاه، اتحادیه کارگری، دانشگاه یا گروه تجاری است. در بسیاری از سازمان ها، ارشدترین مقام شرکتی است که مقامی بالاتر از معاونین دارد. ارتباط بین رئیس و مدیر عامل اجرایی، اغلب به ساختار سازمانی شرکت ها مرتبط می باشد.

رئیس (عنوان). از عهد سلجوقیان در جنوب ایران سمتی به نام «رئیس» برقرار شد. رئیس نماینده رسمی مردم منطقه یا عشیره یا صنف و محله خود در نزد حکومت محلی محسوب می شد و دارای اختیاراتی وسیع تر از «کلانتر» عهد صفوی بود. امروزه، لقب «رئیس» در نواحی عشایری جنوب ایران یادگاری از این ساخت سیاسی عهد سلجوقی است. در دوران صفوی، منصب رئیس عهد سلجوقی متروک شد و به جای آن منصب جدیدی به نام کلانتر وضع گردید.
بر سر نگارش رئیس «ریی» بحث می باشد .
آن لمبتون، سیری در تاریخ ایران بعد از اسلام، صص ۱۶۵ - ۱۶۴. عبدالله شهبازی، مقدمه ای بر شناخت ایلات و عشایر، صص ۵۳، ۶۲-۶۳.

رئیس (فیلم ۱۳۸۵). رئیس نام فیلمی از مسعود کیمیایی ساختهٔ سال ۱۳۸۵ است.
فرامرز قریبیان در نقش رضا
خسرو شکیبایی در نقش دکتر
لعیا زنگنه در نقش فرشته
ضیاء همایون در نقش سرهنگ تیموری
پولاد کیمیایی در نقش سیامک
داریوش ارجمند در نقش رئیس
امین تارخ در نقش سرهنگ رضا
مهناز افشار در نقش طلا
شاهرخ نورمحمدی در نقش آرش
اکبر معززی در نقش رانندهٔ کامیون
فروردین رستمی امانی در نقش وکیل
سیامک، جوانی که تا زباله شدن رفته است، لیست بیست و پنج جوان در جیب اوست که باید به آن ها مواد مخدر از نوع پیشرفته ترین تا قدیمی ترین برساند. رضا، پدر سیامک، بعد از چندین سال دوری از وطن برای پدری کردن می آید، در حالی که خودش هنوز یک فراری است. تنها دوست دوران جوانی او که بسیار با هم چرخیده اند، درس خوانده اند، سینما رفته اند و بیلیارد بازی کرده اند، شاید هنوز او را باور کند. رضای دیگر، دوستش، یک سرهنگ شاغل و تنهاست. زن سرهنگ با دو پسرش در یک حادثه از جهان رفته اند. سرهنگ رضا را باور دارد که رضای قدیمی گناهکار نیست. آنچه می ماند عشق و عاشقیت است. رضای گناه کرده، هنوز عاشق زن از دست رفته و سقوط کرده اش، می تواند او را ببخشد. سیامک کتابچه نام های مشتری هایش را می سوزاند. سیامک عشق را در میان نام های کتابچه اش پیدا کرده و خط زده است. عاشقان سیاه بخت، به دنبال قطره ای از زندگی از دست رفته شان می دوند. حتی جراح پیر شده تنهای یک دوره، عشق را بنیان تازه شان می داند. جراح می داند، عاقبت، شکستن «رئیس» است. رئیس در برج عاج خود همه را می گرداند. فقط احساس زنده شدن رفاقت دو رضای رفیق مانده است که سیلی هولناک می شود و دست رئیس را به دستبند و سینه اش را به گلوله می رساند. رضا پسرش را یافته است...اما...قصه تمام نیست...قطره های زهر ارزانند و در انتظار...آنها.
« رئیس » پس از « حکم » بیست و چهارمین ساخته مسعود کیمیایی است. در این فیلم که طبق معمول بر اساس فیلمنامه ای از خود کیمیایی ساخته شده پس از « تجارت » بار دیگر فرامرز قریبیان به عنوان قهرمان اصلی ایفای نقش کرده است. پولاد کیمیایی که پس از « تجارت » در فیلم « حکم » توانایی هایش را به معرض نمایش گذاشت در این فیلم در نقشی استثنایی ظاهر شده است.
لعیا زنگنه و مهناز افشار برای اولین بار حضور در سینمای کیمیایی را تجربه می کنند.

رئیس (فیلم ۱۹۶۴). رئیس (روسی: Председатель) فیلمی در ژانر زندگینامه ای محصول سینمای شوروی است که در سال ۱۹۶۴ منتشر شد.
۲۸ دسامبر ۱۹۶۴ (۱۹۶۴-12-۲۸)

رئیس (فیلم ۲۰۱۳). رئیس (به هندی: Boss)یا من رئیس هستم فیلمی محصول سال ۲۰۱۳ و به کارگردانی آنتونی دسوزا است. در این فیلم بازیگرانی همچون آکشی کومار، میتون چاکرابورتی، رونیت روی، شیو پاندیت، ادیتی رائو حیدری، جانی لور، دنی دنزونگپا، پاریکشیت سهنی، مشتاق خان ایفای نقش کرده اند.
۱۶ اکتبر ۲۰۱۳ (۲۰۱۳-10-۱۶)
پسری به نام سوریا(آکشی کومار) به پدرش آقای سایاکانت علاقه شدیدی دارد و هرکسی به پدرش توهین کند از سوی او به شدت مجازات می شود.پدرش مدیر مدرسه است روزی یکی از همکلاسی ها به پدر او بی احترامی می کند و او آن دانش آموز را می زند پدرش با دیدن این صحنه ناراحت می شود و پسرش و دانش آموز دیگر را در اتاقی حبس می کند در پایان روز وقتی در اتاق را باز می کند با صحنه ای عجیب روبرو می شود او سوریا را می بیند که با چوبی در دست و پیراهنی خونین و آن دانش آموز دیگر که مرده است.سوریا به اتهام قتل به زندان می رود و پس از ۳ سال از زندان آزاد می شود اما پدرش او را طرد می کند.
سوریا جان رئیس بزرگ که رئیس خلافکاران است را نجات می دهد و از آن به بعد به او لقب رئیس را می دهند و دست راست راست او می شود.سال ها بعد شیو که برادر کوچکتر سوریا با مشکل مواجه می شود و در اثر انتقامجویی رئیس پلیس جانش در خطر قرار می گیرد برای همین ساتیکانت از سوریا که حالا فردی مشهور و ثروتمند شده کمک می خواهد و رئیس قبول می کند .رئیس جان شیو را نجات می دهد اما رئیس پلیس که آیوشمان تاکور نام دارد دوباره برای شیو پاپوش درست می کند و او را به زندان می اندازد.ساتیاکانت اما رئیس یعنی همان سوریا را مقصر می داند او قول می دهد تا برادرش را نجات دهد.پس از خروج سوریا از اتاق رئیس بزرگ به ساتیاکانت می گوید آیا طاقت شنیدن حقیقت را داری و وقتی با پاسخ مثبت او مواجه می شود به او می گوید آن دانش آموز را سوریا نکشته بلکه خود ساتیاکانت قاتل بوده است و وقتی او را به داخل اتاق هل داده است در اثر برخورد باشی نوک تیز مرده است و سوریا برای دفاع از پدرش صحنه سازی کرده است و قتل را برعهده گرفته است.
رئیس بزرگ و ساتیاکانت برای آزادی شیو به اتفاق هم به مقر پلیس می روند اما پیش از آن سوریا(رئیس) برادرش را آزاد کرده است وقتی آن ها از پاسگاه دور می شوند و در بین راه یک کامیون به دستور رئیس پلیس آیوشمان تاکور به آن ها برخورد می کند و ساتیاکانت به کما می رود .رئیس برای گرفتن انتقام پدرش آیوشمان تاکور را می کشد و ساتیاکانت که به هوش آمده است رئیس را می بخشد و در آغوش می گیرد.

رئیس (فیلم ۲۰۱۶). رئیس (انگلیسی: The Boss) فیلمی کمدی آمریکایی به کارگردانی بن فالکون و نویسندگی فالکون، ملیسا مک کارتی و استیو مالوری است. از بازیگران آن می توان به مک کارتی، کریستن بل، پیتر دینکلیج، تایلر لابین و کریستین شال اشاره کرد. فیلم رئیس توسط یونیورسال استودیوز در ۶ آوریل ۲۰۱۶، در ایالات متحده به نمایش درآمد.
۸ آوریل ۲۰۱۶ (۲۰۱۶-04-۰۸) (آمریکا)

رئیس (فیلم ۲۰۱۷). رئیس (به انگلیسی: raees) فیلمی محصول سال ۲۰۱۷ و به کارگردانی راهول دهولاکیا است. در این فیلم بازیگرانی همچون شاهرخ خان، نوازالدین صدیقی، ماهیرا خان، محمد زیشان ایوب، شبا چادها، جایدیپ اهلاوات ایفای نقش کرده اند.
۲۵ ژانویه ۲۰۱۷ (۲۰۱۷-01-۲۵)
گجرات شهری در هند است که تجارت مشوبات الکلی در آن ممنوع می باشد اما با این حال به علت وجود پلیس های نالایق این تجارت بسیار پر سود است… در این بین فردی به نام رئیس(شاهرخ خان) که از بچگی برای تاجران الکل کار می کرده تصمیم ممیگیرد به طور مستقل تجارت خود را شروع کند… از طرفی افسر پلیسی به نام مجبوردار(نوازالدین صدیقی) که پلیسی بسیار وظیفه شناس است اقدام به مبارزه با افسران رشوه بگیر و فاسد و تاجران می کند… رئیس با هوش و ذکاوت فراوان خود پیشرفت بسیار زیادی در زمینهٔ تجارت می کند و رفته رفته به یکی از بزرگترین تاجران تبدیل می شود… او در این بین با دختر مورد علاقه اش ازدواج می کند و به خاطر قلب مهربانش به مردم فقیر و گرسنه کمک می کند… اما مجبوردار که در صدد دستگیری اوست حمل ونقل مشروبات الکلی را بسیار محدود می کند و کسب و کار رئیس برای مدتی محدود می شود و او برای رهایی از مشکلات مالی از دوست قدیمی اش به نام موسی درخواست می کند تا مسئولیت حمل محموله ای از شمش های طلا را برعهده بگیرد موسی هم قبول می کند… اما رئیس از این موضوع اطلاع نداشت که مابین شمش های طلا بسته های موادمنفجره قرار دارند… پس از انتقال محموله افرادی ناشناس با استفاده از موادمنفجره چندین شهر را به آتش می کشند… رئیس که خود را مسئول کشتار مردم می داند همسر و فرزند خود را در مکانی امن می گذارد و سپس دوستش موسی را می کشد و خود را تسلیم پلیس می کند و در نهایت مجبوردار او را می کشد.
تیزر فیلم پرانتظار «رئیس» شاهرخ خان با عبور از ۱۱ میلیون بازدید در توییتر رکوردی فوق العاده را برای خود ثبت نمود.
https://en.wikipedia.org/wiki/Roy_(film)

رئیس (فیلم). رئیس نام فیلمی از مسعود کیمیایی ساختهٔ سال ۱۳۸۵ است.

رئیس (لقب). از عهد سلجوقیان در جنوب ایران سمتی به نام «رئیس» برقرار شد. رئیس نماینده رسمی مردم منطقه یا عشیره یا صنف و محله خود در نزد حکومت محلی محسوب می شد و دارای اختیاراتی وسیع تر از «کلانتر» عهد صفوی بود. امروزه، لقب «رئیس» در نواحی عشایری جنوب ایران یادگاری از این ساخت سیاسی عهد سلجوقی است. در دوران صفوی، منصب رئیس عهد سلجوقی متروک شد و به جای آن منصب جدیدی به نام کلانتر وضع گردید.
بر سر نگارش رئیس «رییس» بحث می باشد.

رئیس (کالج). رئیس (انگلیسی: Master) که اغلب سرپرست یا رئیس کالج گفته می شود، عضو ارشد یک کالج از دانشگاه است. این عنوان، گستره وسیعی بین موسسات مختلف دارد و ممکن است نام های گوناگونی داشته باشد. نقش او اغلب، مسئولیت هدایت و اجرای قوانین در کالج است.

رییس، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان روانسر در استان کرمانشاه ایران است.

فرهنگ فارسی ساره

سالار، سرپرست، فرنشین


فرنشین، سرپرست، کارفرما


نقل قول ها

رئیس (رییس) (۱۳۸۵) فیلم ِ مسعود کیمیایی
• دلال زمین: دِ همین! عقلت کو؟ اینا آشغال نیست، حالا دیگه به اینا می گن طلا. مرد حسابی اینا پوله: شیشه، بطری، نایلون. می گن این نایلونا گاز داره، گازشم مرغوبه، همینا رو بفروشی می شه زمینو صاف کرد و یه چاردیواری زدی. یه تابلو که «بشارت، بشارت! به زودی در این مکان کارخونه ی چی چیک احداث می شود» یه موتور برق پنج هویندا، با یه سرایدار بیخودی با یه چماق.• اکبر (اکبر معززی): شما خلافا چرا نشناخته اسلحه تونو در میارین؟• اکبر: مرام می دونی چیه؟ مرام یعنی من! یعنی شانس تو، از اینجا می فهمم که خدا هنوز با این قیافه دورت ننداخته که پیش ما نشستی.• اکبر: این روزا زَر نداری، زِر نزن.• دکتر (خسرو شکیبایی): اونی که داره می میره اینجا نمیارنش صاب صدا، خیال کردی اینجا تعمیرگاه مجازه؟• دکتر: خیال می کنی اومدی کله پزی، صبح ساعت شیش، گوشت می خوای و چشم می خوای و آی جات خالی آقا، آبلیمو بزنی، آخ.• دکتر: اینجا هر کی رسیدا، اگه نمرده بود دیگه نمی میره.• دکتر: قدیما با پیت فضولات آدمو می بردن بیرون شهر. بهش می گفتن کِکِه. با گاری می بردن بیرون.• دکتر: چرا گوله، چرا چاقو نه؟• دکتر: گوله خورده، یا اصلآ بهش اعتماد نیست یا خیلی بهش اعتماده.• دکتر: بس که تو فس فس کردی، طلاها رو باز مس کردی.• فرشته (لعیا زنگنه): قرار نیست همه ی آدما شکل اسمشون باشن.• فرشته: چرا شما با زنت تو خیابون دو قدم جلوتر می ری اما با عشقت شونه به شونه و غیرتی؟• فرشته: چاق و لاغرم که نشدی.• دکتر: اکبر بیا این حرکات ما رو ببین، ببین پزشکی یعنی چی…• اکبر: دارم می بینم، حالم به هم خورد.• طلا (مهناز افشار): پای هر کدوم از این رنگ و وارنگا که بشینی، سر قبر خودت نشستی.• رضا (فرامرز قریبیان): عین قصه ها، یکی خوبه یعنی تو، یکی خیلی خوبه، زخم خورده، یعنی من.• رضا: تو مجلس بزرگون، جایی بشین که بلندت نکنن.• رضا جاوید (امین تارخ): نمی دونم می خوای بازی رو با من شروع کنی، یا می خوای شروع کنی، ولی دوباره لک ورداری و چپ و راست و بالا و پایین، نمی دونم، تتمه مونده های قدیمی رو بخوای باهاشون کاسبی کنی، خودم قصه ی این پرونده رو با تو به حسین قسم عاشورایی می بندم.• رضا: خدا نکنه جام بودی، فقط استخونات مونده بود.• رضا: یه خورده زودتر از اینکه بکشمش، دیدم هنوز دوسش دارم.• آرش (شاهرخ نورمحمدی): چی می خوری؟• سیامک (پولاد کیمیایی): غصه داداش.• سیامک: نعمت! چه نعمتی، نفتی. ببینم تو نعمت نفتی رو می شناختی؟• سیامک: سرباز جنگ رفته، تعریفش از جنگ درسته.• سیامک: اینو می دونم، اهل معامله ای. ولی هر چی دست بدیم واسه رفاقت، ته ش کلم خورد می کنی.• سیامک: هنوز یه چیزایی هست که قدیمیه، می کشمت قدیمیه، ولی من می کشمت!• آرش: اگه من هنوز عاشق "طلا" باشم چی؟• سیامک: زرگرا هم عاشق طلان.• سیامک: من تا آخر این بازی رو رفتم، هم ازش نشئه شدم، هم ازش پول در اوردم. با جیب بابام و گردن بند دزدی ننه م نشئه نشدم. می دونی آدمایی مث تو دوست دارن به همه چی گیر بدن، به عشق گیر بدن. تو هر پیچی بپیچن. تو نشئگی رو با ماشین بابات رفتی، من خماری رو پیاده رفتم.• سیامک: دور و بر طلا نپلک، خرج می کنم. حال واسه ت می سازم، حالتو بگیرم.• سیامک: مرگ بد نیست، اما نه اینکه آدم قاطی زباله و فضولات بمیره.• رضا: اینا تا به سنگ قبرشون برسن، ده تا اسم عوض می کنن. اسم واسه چی می خوای؟• رضا جاوید: ببین! حتی اگه قد یه فضله دروغ بگی، برات صرف نداره.• رضا: نصیحت نکن، قلمبه هم حرف نزن. ما وقت نداریم. خواستگاری رو ول کن، عروسی رو بگو.• طلا: این زندگی برام یه رؤیا بود. برای اینکه بهش نمی رسیدم، هی انکارش می کردم.• سیامک: آدم وقتی سالمه، می تونه به همه چی فکر کنه. زنده می شه. از این همه رؤیای دودگرفته ی دروغ، از این سرمایی که آشنا نیست. از این همه دروغ که اسمش می شه نشئگی میاد بیرون.• طلا: سیا! مگه بابات نیومده؟• سیامک: تو راه، هیچی مث اون تو مغز و فکرم نبود. چه شکلی شده؟ موی سفید، اصلش منو یادشه؟ … دوست داشتم لباس عید بچگیامو اون بخره. با هم می رفتیم سینما ، که هیچ وقت نرفتیم. چقدرم فیلم فیلم می کرد. اسم تمام این کارگردانا و بازیگرا رو بلد بود. اما یه دوچرخه سواری، رانندگی یادم نداد. شماره ی کفشمو نمی دونست چنده…• سیامک: فقط روزی دو وعده نگام کنی، عاشقیت منم خوب می بینی. اگه اینجاییم و سلامت، فقط دولتی چشاته. تو هیچ وقت خماری نکشیدی.• رضا: ما با هم فیوز می پروندیم. درست فیوز می پروندیم، یادته؟• وحید: آره، اون شب بارون می اومد. من خیس شده بودم. از آدمای خیس بدم میاد. یه چیزی تو لایه ی کتشونه، بو می ده! اون دو تا سرمکیا، انقدر کمک کرده بودن. یهو ناغافل، با یه خفه کن گذاشت تو مخشون. جفتی افتادن. خون از سرشون می رفت لا پرونده ها. بیچاره خانوم فرشته، قاطی کرده بود. مونده بود اون وسط.• آرش: وصل کن منو به آقا حسام … شما به ایشون بفرمایید آرش … دِ بهت می گم وصل کن، انقدم نمال. نذار با همین تلفن بفرستمت خونه ت.• آرش: اما رئیس! کسی و دنبال من نفرست. ببینمش، واسه اینکه بدونی تو کار، حداقل شکل خودت سایه تم، می کشمش.• طلا: این یه آرزو بوده، با هر شکل و اجرا. فقط با یه مرد که وقتی می گه عشق، نفس و معنی و مفهوم اون رو بدونه، یعنی احترام.• حسام، رئیس (داریوش ارجمند): چیه؟ آخر خطید تند می ری. خبری آخر خط نیست. هر چی هست، میون خط به خطه.• حسام: اینجا امن نیست، دور واسی سنگین تری. ایستگاه آخر!• حسام: شل که بشه، که نشده. بلبل بلیط آواز می فروشه. شماها اول مرد رندی رو یاد می گیرین. شماها امشب هیچ کسی نیستین، نه تیغ این، نه دنبه. دنبه به تیغ می مالید.• حسام: سی سال پیش دنیا اومدم. تو لاتا زندگی کردم. تو زندون و حبس بهت درجه می دادن. یه شب ماه رمضون تو حموم زیر مشت و مال گفتم حسام! این دوره تموم می شه. من حلیم نمی خورم، واسه اینکه نوچه. از غلوم بدم میاد. آدم دنیا میاد ارباب دنیا میاد. مگه اینکه نوچ باشه.• حسام: تو زندون اسمم ملنگ بود، خودمو زدم به مشنگی. ملنگ چایی بذار. ملنگ واکس بزن. ملنگ خلا رو تمیز کن. ملنگ … دیدم اگه روم بمونه آجر می شه. گفتم بسه. آدم واکس بزنه، اما به کدوم کفش و کفش کی؟ خلای کی و تمیز کنم؟ نوکری بسه. گفتم می رم دنبال اربابی و رئیسی. ۲۵، سی سال پیش شروع کردم. وقت خالی بندی. حال، احوال. گازشو گرفتم. دودره، تیپ زده، تریپ رفته، خز و ایول. چاقوم تو نفست. چراغت نفت نداره. چراغ خیلیا برا رفاقت نفت نداشت. همه ی عمرم یه رفیق داشتم. یه شب بهم گفت صد تا آدم زرنگ، نوکر یه آدم فراخه. بیا از این به بعد بشیم دومیه. اما خواستنشو همه می خوان. باید بلد بود، بلدی رو باس یاد گرفت.• حسام: دیگه یاد گرفتم گریه کنم. کسی و به امانتداری و هم قدمی، هم نفسی و هم ترازی نشناسم. دلم برای کسی نسوزه. حتی زنم تو خلوتم نیاد. من باشم و من و من خودم و خود خودم و من منم و خود منم. من به منم بگه چی کار کن.فقط برم و هر صدایی پشتم شنیدم، پشتمو نگاه نکنم. مرام دم دست نباشه. مرام شد عقیده. عقیده مم مال خودم. تو پستوی دلم. با ترس عاشق شدم. اول به عشق می گفتم مورمور، بعد گفتم گیر کردم، بعد گفتم خاطرخواه شدم، بعد گفتم حسم داره بهم می گه عاشق شدی. یه روزنه تو زندگی ت باز شده، اما من تو همون روزنه هم باختم.• حسام: من سه جای این زندگی مو گفتم، شما با کجاش کار داری؟• حسام: چرا آدما باید تاوان حماقتای یکی دیگه رو بدن؟• آرش: خیلی مردی بچه!• سیامک: نه قد تو.• آرش: کلید دست اوناس، میارمت بیرون.• سیامک: هنوز تو اینا، قد این که کلیددار بشی نشدی؟• آرش: با خودم قول داده بودم اگه بیای، هر چی بگی حقته.• سیامک: هه … کار حق به کجا کشیده که تو تعیین می کنی، آره؟• آرش: من با این کارت، تو رو تو خودم به اندازه ی رفاقت و حق جا دادم، قبولم کن.• سیامک: طرفدارای زیادی نداری• آرش: سرراست می رم سراغ رئیس.• حسام: یه نفس گرگ، می ارزه ه زندگی صد تا شغال.• حسام: هی! رو دمبک بی پوست، همه شیرخدان.• حسام: این رفتن … مواظب باشین. اونی که شما فکر می کنین نیست. من رفتنم دست خودمه، قبل از اینکه خدا بخواد، خودم می خوام. خودش این بزرگی رو به من داده.

واژه نامه بختیاریکا

شاه قُز؛ سر گُرُه

جدول کلمات

یشر

پیشنهاد کاربران

سر و راس اصناف مثل رئیس الشعرا شیخ الرئیس

در ایران باستان به رئیس یِتالیت ( yetalit ) می گفتند.

امیر، باشی، بزرگ، پیشوا، زعیم، سر، سرپرست، سردار، سردسته، سرکرده، سرور، سید، صدر، صندید، عمید، لیدر، مافوق، مدیر، مهتر، نقیب، فرمانده

Omid boss

واژه ی پارسی آریایی رئیس reīs از ریشه reg به معنای chief ساخته شده که در زبانهای گروه PIE به شکل *rēg' - s آمده است. بدل شدن رگیس به رئیس مانند بدل شدن بگذار←بذار و وگده←وعده است. واژه رئیس همخانواده با واژه راجی در هندی و راستار در اوستایی است. بدینسان روشن میشود که واژه رئیس از واژه عربی راس=سر ساخته نشده و مرئوس یک لغت جعلی است.
*پیرس ( منبع ) :
Indo - European etymology: Compiled by Sergei Nikolayev on the basis of A. Walde and J. Pokorny's dictionary



این واژه تازى ( اربى ) هست و برابرهاى پارسى آن چنینند: اَپَرَک Aparak ( پهلوى: رئیس، مافوق ) ، اَپرتَر Apartar ( پهلوى: بالاتر ، مافوق، رئیس ) ، اَپرمان Aparman ( پهلوى: رئیس ، وزیر ، مسئول ) ، باربیتا Barbita ( پهلوى: رئیس ، حاکم ، فرمانده ، سالار ) ، پُد Pod ( پهلوى:
پَت - پَد - بِد - بَد - بَذ : رئیس ، بزرگ ، سرور ) ، بْرینکار Brinkar ( پهلوى: رئیس ، حاکم ، تقدیرکننده ) ، بیستاک Bistak ( پهلوى: رئیس ، والى ، حاکم ) ، پَتیهَک Patihak ( پهلوى: رئیس ، سرور ، آقا ، مدیر ، حاکم ) ، پیشگاس Pishgas ( پهلوى: رئیس و . . . ) ، ترپاد Tarpad ( پهلوى:
رئیس ، سرکرده ، فرمانده ) ، اِخْوَتات Xvatat ( پهلوى: رئیس ، سرور ، خدایگان ) ، رایِناک Rayenak ( مدیر، اداره کننده ، گرداننده ، رئیس ) ، سُدار Sodar ( پهلوى: رئیس ، سالار ) ، فرمادار Farmadar ( پهلوى: رئیس ، حاکم ، مدیر ، فرمانفرما ) ، فرمانپُد Farmanpod ( پهلوى: فرمان
پَد : فرمانده ، رئیس ، حاکم ، مدیر ) ، فرمانگر Farmangar ( پهلوى: فرمانفرما ، رئیس ) ، فرمانفرما Farmanfarma ( پهلوى: فرمانده ، رئیس ) ، ماتَکوَر Matakvar ( رئیس ، سرور ، و . . . ) ، یتالیت Yetalit ( پارسی باستان: رئیس ) راژن Razhan ( سنسکریت: رئیس ) ، فِرناس Fernas ( پارسى
درى: رئیس، مهتر ) ، مهتر Mehtar ( پهلوى: مَستَر : رئیس، بزرگتر ) سازه ى پیشنهادى سروند Sarvand ( پارسى . سر ( بالا ، رأس ) + وند: آنکه در رأس است ، رئیس )

آقابالاسر

در اوستا " رتو " ، در پارسی " رد "

در روستای ما در گذشته به بزرگان روستا لقب رئیس میدادن. برام جالب بود معنی شو بدونم

واژه آریایی رئیس reīsاز ریشه reg به معنای chief ساخته شده که در زبانهای گروه PIE به شکل *rēg' - s آمده است. بدل شدن رگیس به رئیس مانند بدل شدن بگذار←بذار و وگده←وعده است. واژه رئیس همخانواده با واژه راجی در هندی و راستار در اوستایی است. بدینسان روشن میشود که واژه رئیس از واژه عربی راس=سر ساخته نشده و مرئوس یک لغت جعلی است.



*پیرس:

Indo - European etymology: Compiled by Sergei Nikolayev on the basis of A. Walde and J. Pokorny's dictionary

دستور دهنده

رئیس=کسی که در راس امور است سرور قبیله را هم رئیس می نامند

کسی که در راس وجود دارد
مدیر دایره و اداره و شرکت

مِهتر، آقا بالاسر ( با سویه ای ریشخندآمیز )

بگمانم آمیخته واژه ی �مِهتَر� در برگیرنده تر از سایر برابرهای یاد شده در بالا بوده و در بیش تر باره ها کاربرد بهتری دارد. همچنین آمیخته واژه ی �آقا بالاسر� نیز برای باره هایی که جُستار از سویه ای ریشخندآمیز برخوردار است، به باور من سزاوارتر است؛ نمونه:
�. . . آنچنان دگرگونی که �یانکی� ها در ایران نیز چون افغانستان دست بالا یافته، در همه ی زمینه های اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی همه کاره و آقا بالاسر مردم ایران خواهند شد. �

برگرفته از پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2018/01/blog - post_94. html

این واژه تازی است

و ایرانی آن میشود

کردی. . . . . ( şef ) شِف و سِروک و سر لشکر

پارسی. . . . پیشوا


- سَرِ اَنجُمَن ؛ بزرگ. سرور. پیشوا. رهبر و رئیس قوم :
تن آسان نگردد سر انجمن
همه بیم جان باشد و رنج تن.
فردوسی.
بزاری همی گفت پس پیل تن
که شاها دلیرا سر انجمن.
فردوسی.
بدان کان گرانمایه فرزند من
همی بود خواهد سر انجمن.
فردوسی.

راءس کار


کلمات دیگر: