مترادف سردستی : گذرا، مجمل، حاضری، ماحضر، عجولانه، آسان، رایگان، کم، ناچیز، مختصر، دم دست، دم دستی، چوب دستی
سردستی
مترادف سردستی : گذرا، مجمل، حاضری، ماحضر، عجولانه، آسان، رایگان، کم، ناچیز، مختصر، دم دست، دم دستی، چوب دستی
فارسی به انگلیسی
hastily, curosrily, carelessly, cursory
ad hoc, crude, makeshift, ragged, rough-and-ready, sketchy, slight
مترادف و متضاد
با عجله، باشتاب، سردستی، عجولانه
سردستی، غفلت کارانه
سردستی
گذرا، مجمل
حاضری، ماحضر
عجولانه
آسان، رایگان
کم، ناچیز، مختصر
دمدست، دمدستی
چوبدستی
۱. گذرا، مجمل
۲. حاضری، ماحضر
۳. عجولانه
۴. آسان، رایگان
۵. کم، ناچیز، مختصر
۶. دمدست، دمدستی
۷. چوبدستی
فرهنگ فارسی
۱ - آنچه بر سر دست یا در دست باشد . ۲ - چوبی که قلندران بر سر دست گیرند . ۳ - طعام و شرابی که حاضر باشد یا زود حاضر کنند ماحضر .
فرهنگ معین
( ~ . دَ ) (ص . ) سرسری ، ناقص .
لغت نامه دهخدا
سردستی. [ س َ دَ ] ( اِ مرکب ) چوبدستی قلندران. ( آنندراج ).چوبی که قلندران در دست دارند. ( غیاث ) :
ای صاف شراب فتنه را خاک تو درد
سردستی ما قلندران خواهی خورد.
چو من گنجی که مهرم خاک بشکست
به سردستی نیایم بر سر دست.
ولیک ورد دعا از میان جان دارد.
افکار فکر بر حسب اختیار دست.
باده ای چند خورد سردستی
سوی صحرا شد از سر مستی.
|| قسمتی از گوشت دست گاو و گوسفند. || سخنی که زود و بی تأمل گویند. ( از آنندراج ).
ای صاف شراب فتنه را خاک تو درد
سردستی ما قلندران خواهی خورد.
میر الهی همدانی ( از آنندراج ).
|| ( ص نسبی ، اِ مرکب ) کنایه از کاری بود که زود و فی الحال کنند. ( انجمن آرا ) ( رشیدی ). بعجله. به شتاب زدگی : و جوانی عظیم زیبا بود و اسب و ساخت نیکو داشت اما شاه و آن دیگران همه سردستی آمده بودند چهارصد مرد بودند. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ).چو من گنجی که مهرم خاک بشکست
به سردستی نیایم بر سر دست.
نظامی.
نیاورد به تو داعی ثنای سردستی ولیک ورد دعا از میان جان دارد.
کمال الدین اسماعیل.
سردستی است شعرم زیرا که می ندادافکار فکر بر حسب اختیار دست.
کمال الدین اسماعیل.
|| ماحضر یعنی آنچه حاضر باشد. ( غیاث ) ( شرفنامه منیری ) : باده ای چند خورد سردستی
سوی صحرا شد از سر مستی.
نظامی ( هفت پیکر ص 71 ).
- بشقاب سردستی ؛ ظرف ماحضر.|| قسمتی از گوشت دست گاو و گوسفند. || سخنی که زود و بی تأمل گویند. ( از آنندراج ).
فرهنگ عمید
۱. [عامیانه] عجولانه.
۲. چیزی که بر سر دست یا دم دست باشد.
۳. کاری که بر سر دست و فوری و بی درنگ انجام دهند.
۴. آنچه حاضر باشد یا زود حاضر شود از طعام و شراب: باده ای چند خورد سردستی / روی صحرا شد از سر مستی (نظامی۴: ۵۷۲ ).
۲. چیزی که بر سر دست یا دم دست باشد.
۳. کاری که بر سر دست و فوری و بی درنگ انجام دهند.
۴. آنچه حاضر باشد یا زود حاضر شود از طعام و شراب: باده ای چند خورد سردستی / روی صحرا شد از سر مستی (نظامی۴: ۵۷۲ ).
واژه نامه بختیاریکا
( سَر دَستی ) غذای حاضری و غیر پختنی
پیشنهاد کاربران
سرسری
از سر خود باز کردن
از سر خود باز کردن
کلمات دیگر: