کلمه جو
صفحه اصلی

دوات


مترادف دوات : آمه، جوهردان، دویت، مرکب دان

برابر پارسی : سیاهی دان، دوده دان، دوداب دان

فارسی به انگلیسی

ink-pod, inkstand, inkwell, inkpot

inkpot, inkwell


ink-pod, inkstand, inkwell


فارسی به عربی

حسنا , محبرة

مترادف و متضاد

well (اسم)
خیر، چشمه، دوات، چاه، ابده، رو آمدن آب و مایع

inkstand (اسم)
جای قلم و دوات، دوات، امه، مرکبدان

inkwell (اسم)
دوات، مرکبدان

فرهنگ فارسی

مرکب دان، ظرف کوچکی که در آن مرکب وجوهرمیریزند
( اسم ) ۱ - مرکب دان قلمدان . ۲ - ظرفی کوچک که در آن مرکب یا جوهر ریزند دویت .

فرهنگ معین

(دَ ) [ ع . ] (اِ. ) ظرفی که در آن مرکب ریزند.

لغت نامه دهخدا

دوات. [ دَ ] ( ع اِ ) سیاهی دان. ( منتهی الارب ). دویت. ظرف مرکب برای نوشتن. آمه. مرکب دان. دوده دان. خوالستان. مداددان. لیقه دان. حبردان. قاروره. خوالسته. ( یادداشت مؤلف ). ظرفی که در آن سیاهی کتابت نگاه دارند، و آنرا به فارسی آمه خوانند. ج ، دَوی و دُوی . ( از آنندراج ) ( از غیاث ). رحیم. کتاب. ( منتهی الارب ). محبر. محبرة. ( منتهی الارب ) ( دهار ). ام العطایا. ام المنایا. ( المرصع ). هر ظرفی فلزی و یا چینی و یا کاشی که در آن مرکب تحریر کنند و از آن بنویسند. ( از ناظم الاطباء ). ظرفی که در آن مرکب ریزند و با آن نویسند. ج ، دَوی ً و دُوی ، دِوی ، دَوَیات. ( از اقرب الموارد ) :
دوات و قلم خواست ناپاک زن
به آرام بنشست با رای زن.
فردوسی.
بیامد دبیر خردمند و راد
دوات و قلم پیش دانا نهاد.
فردوسی.
ترا در دوات است و قرطاس کار
ز لشکر که گفتت که مردم شمار.
فردوسی.
دوات و قلم خواست ،چینی حریر
بفرمود تا پیش او شد دبیر.
فردوسی.
به سمن زار درون لاله نعمان بسیار
چون دواتی بسدین است خراسانی وار.
منوچهری.
با دوات و قلم و شعر چه کار است ترا
خیز و بردار تش و دستره و بیل و پشنگ.
ابوحنیفه اسکافی.
امیر فرمود تا دوات آوردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 374 ). دوات آوردند به خط عالی به توقیع بیاراست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 377 ). گوهرآیین را گفت [ مسعود ] دویت و کاغذ عبدالغفار را ده ، وی دوات و کاغذ پیش من نهاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 130 ). خواجه بوسهل زوزنی دوات و کاغذخواست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 121 ). پس بیرون از صدر بنشست و دوات خواست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 153 ).
جز درختان نیست این خط را قلم
نیست این خط را جز از دریا دوات.
ناصرخسرو.
دوات و قلم خواست و بر پاره کاغذ نبشت. ( نوروزنامه ).
بگشاده چون دوات به اوصاف تو دهن
بربسته چون قلم به ثناهای تو میان.
وطواط.
چون لیقه دوات کهن گشته
پوسیده گوشت در تن مردارش.
خاقانی.
تا زآبنوس روز و شب آمد دوات او
من روز و شب جهان سخندان شناسمش.
خاقانی.
این منم زنده که تابوت تو گیرم بر زر
کآرزو بد که دوات تو به زر برگیرم.

دوات . [ دَ ] (ع اِ) سیاهی دان . (منتهی الارب ). دویت . ظرف مرکب برای نوشتن . آمه . مرکب دان . دوده دان . خوالستان . مداددان . لیقه دان . حبردان . قاروره . خوالسته . (یادداشت مؤلف ). ظرفی که در آن سیاهی کتابت نگاه دارند، و آنرا به فارسی آمه خوانند. ج ، دَوی ّ و دُوی ّ. (از آنندراج ) (از غیاث ). رحیم . کتاب . (منتهی الارب ). محبر. محبرة. (منتهی الارب ) (دهار). ام العطایا. ام المنایا. (المرصع). هر ظرفی فلزی و یا چینی و یا کاشی که در آن مرکب تحریر کنند و از آن بنویسند. (از ناظم الاطباء). ظرفی که در آن مرکب ریزند و با آن نویسند. ج ، دَوی ً و دُوی ّ، دِوی ّ، دَوَیات . (از اقرب الموارد) :
دوات و قلم خواست ناپاک زن
به آرام بنشست با رای زن .

فردوسی .


بیامد دبیر خردمند و راد
دوات و قلم پیش دانا نهاد.

فردوسی .


ترا در دوات است و قرطاس کار
ز لشکر که گفتت که مردم شمار.

فردوسی .


دوات و قلم خواست ،چینی حریر
بفرمود تا پیش او شد دبیر.

فردوسی .


به سمن زار درون لاله ٔ نعمان بسیار
چون دواتی بسدین است خراسانی وار.

منوچهری .


با دوات و قلم و شعر چه کار است ترا
خیز و بردار تش و دستره و بیل و پشنگ .

ابوحنیفه ٔ اسکافی .


امیر فرمود تا دوات آوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 374). دوات آوردند به خط عالی به توقیع بیاراست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 377). گوهرآیین را گفت [ مسعود ] دویت و کاغذ عبدالغفار را ده ، وی دوات و کاغذ پیش من نهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 130). خواجه بوسهل زوزنی دوات و کاغذخواست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 121). پس بیرون از صدر بنشست و دوات خواست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 153).
جز درختان نیست این خط را قلم
نیست این خط را جز از دریا دوات .

ناصرخسرو.


دوات و قلم خواست و بر پاره ٔ کاغذ نبشت . (نوروزنامه ).
بگشاده چون دوات به اوصاف تو دهن
بربسته چون قلم به ثناهای تو میان .

وطواط.


چون لیقه ٔ دوات کهن گشته
پوسیده گوشت در تن مردارش .

خاقانی .


تا زآبنوس روز و شب آمد دوات او
من روز و شب جهان سخندان شناسمش .

خاقانی .


این منم زنده که تابوت تو گیرم بر زر
کآرزو بد که دوات تو به زر برگیرم .

خاقانی .


دوات من ز برون جدول و درون دریاست
نهنگ و آب سیاهش عجب بدان ماند.

خاقانی .


گرم شد کز من این خطاب شنید
بر من بی قلم دوات کشید.

نظامی .


فرضه ؛ دهان دوات . (منتهی الارب ). الفرضة؛ آنجا که سیاهی بود در دوات . (دهار). الفرضة و الملیقة؛ آنچه سیاهی در وی بود از دوات . (از السامی فی الاسامی ).
- دوات خاصه ؛ محبر یا قلمدان که مخصوص پادشاه بود : پس دوات خاصه پیش آوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295).
|| قلمدان . (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). دوات چهار جزو داشته : محبری ، حُق ّ، جوبه ، طبق . محبری جای قلم بوده و حُق ظرفی برنجین یا آهنین که در آن دوده ٔ مرکب می کرده اند و جوبه یا وقبه جای حق بوده و طبق جلد دوات . (از کتاب الکتاب ابن درستویه ) :
چرا دوات گهر داد شاه شرق به تو
درین حدیث تأمل کن و نکو بنگر
دوات را غرض آن بود کاندر آن قلم است
قلم برابر تیغ است بلکه فاضلتر.

فرخی .


گفت کدام عورت پدید آید از آن کس که او را آن سیرت باشد کاندرین رقعه نبشته است که من اندر دوات یافتم و دست اندر گریبان کرد رقعه ای را بیرون آورد. (تاریخ برامکه ). وزیر سر دوات بگشاد و یکی قلم سوی وی انداخت و گفت اینک جواب . (نوروزنامه ). دوات در موزه داشت برگرفت و «سیاه » را یک نقطه زیادت کرد تا سپاه داران شد. (نوروزنامه ). || در اصطلاح خراسانیان ، بوته ٔ زرگری . (یادداشت مؤلف ). || پوست حنظل . || پوست دانه ٔ انگور. || پوست خربزه (لغتی است در ذال ). (آنندراج ).

فرهنگ عمید

ظرف کوچکی که در آن مرکب یا جوهر می ریزند برای نوشتن، مرکب دان، دویت.

دانشنامه عمومی

دَوات، یا آمه یک ظرف کوچک شیشه ای، سفالی یا مسوار است که برای نگه داشتن مرکب نوشتاری به کار می رود.
Wikipedia contributors, "Inkwell," Wikipedia, The Free Encyclopedia,(accessed January 31, 2008)
فضائلی، حبیب الله، تعلیم خط، انتشارات سروش، ۱۳۵۶
نگارنده، نوک قلم یا قلم موی خود را در مرکب درون دوات می زند و سپس به نوشتن یا ترسیم می پردازد. جوهر دوات همچنین برای پر کردن خودنویس بکار می رود.
دوات ها معمولاً دارای یک درپوش پیچشی یا لولایی هستند و گاه یک نمد جذب کننده نیز درون شیشه دوات قرار می دهند تا از نوک قلم چکه گیری کند.
دوات از ابزارهای مهم خوشنویسی است. دوات خوشنویسی باید دهانهٔ گشاد و عمق کمی داشته باشد. اغلب برای پیشگیری از ریختن و پاشیدن مرکب و همچنین به منظور مرکب برداری به میزان مطلوب، در داخل دوات، پیش از ریختن مرکب، مقداری لیقه قرار می دهند. معمولاً نام «دوات» به مجموعه لیقه، مرکب و ظرف آن اطلاق می گردد. باید در یا سرپوش دوات را همواره بسته نگه داشت تا ضمن جلوگیری از ورود گردوغبار به داخل دوات از فساد مرکب جلوگیری شود. همچنین به این منظور باید حدوداً هر ماه مرکبِ دوات را عوض کرد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مرکّب که در نوشتن از آن استفاده می شود را دوات گویند. از آن به مناسبت در بابهای طهارت، اجاره، و قضاء نام برده اند.
کتابت قرآن با دوات نجس، حرام، و در فرض ارتکاب، محو آن در صورت امکان و تطهیر آن در صورت عدم امکان محو، واجب است.

نوشتن دعا بر کفن با تربت امام حسین
دعاهایی که مستحب است بر کفن میّت نوشته شود، مانند جوشن کبیر و صغیر، بهتر است با تربت امام حسین علیه السّلام و یا با دوات آمیخته با تربت نوشته شود.

تهیه دوات برای اجیر بر نوشتن
اگر کسی برای نوشتن متنی اجیر شود، آیا تهیۀ دوات بر عهدۀ او است یا بر عهدۀ کسی که او را اجیر کرده است؟ گروهی قائل به قول اوّل شده اند.
گروهی دیگر ملاک را عرف و عادت دانسته و در فرض فقدان عرف و عادت، قول دوم را اختیار کرده اند.

نوشتن حکم از سوی قاضی در صورت درخواست
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: davât
طاری: devât
طامه ای: devât
طرقی: dövât
کشه ای: davât
نطنزی: davât


جدول کلمات

امه

پیشنهاد کاربران

دوات بر کسی کشیدن : دوات را به سوی او پرتاب کردن
گرم شد کز من این خطاب شنید
بر من بی قلم دوات کشید
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 602 )

آمه، جوهردان، دویت، مرکب دان



کلمات دیگر: