کلمه جو
صفحه اصلی

سرسبز


مترادف سرسبز : باطراوت، خرم، نزه

متضاد سرسبز : بی طراوت، خشک

فارسی به انگلیسی

prosperous

مترادف و متضاد

prosperous (صفت)
خوشبخت، موفق، سرسبز، کامیاب، کامکار

flourishing (صفت)
سرسبز

verdurous (صفت)
سرسبز

باطراوت، خرم، نزه ≠ بی‌طراوت، خشک


فرهنگ فارسی

تروتازه، باطراوت، جوان، کامکار، شادکام
( صفت ) ۱ - تر و تازه و دارای طراوت : چمن سر سبز . ۲ - شاد خوشحال . ۳ - صاحب دولت کامکار .
کنایه از دماغ تازه

فرهنگ معین

( ~ . سَ ) (ص مر. ) ۱ - تر و تازه ، دارای طراوت . ۲ - (کن . ) شاد، خوشحال . ۳ - (کن . ) کامکار، صاحب دولت .

لغت نامه دهخدا

سرسبز. [ س َ س َ ] ( ص مرکب ) تر و تازگی عیش. ( برهان ) ( آنندراج ). || خوش و خرم. ( غیاث ) :
خانه سرسبزتر ز سایه سرو
باده گلرنگ تر زخون تذرو.
نظامی.
اگر شد سهی سرو شاه اخستان
تو سرسبز بادی در این گلستان.
نظامی.
بر این زرد گل گر ستم کرد باد
درخت گل سرخ سرسبز باد.
نظامی.
که سرسبز باد این همایون درخت
که شاخش بلند است و نیروش سخت.
نظامی.
مقعد صدقی که صدیقان در او
جمله سرسبزند و شاد و تازه رو.
مولوی.
خال سرسبز تو خوش دانه عیشی است ولی
بر کنار چمنش وه که چه دامی داری.
حافظ.
|| آباد. ( غیاث ). || روان. نافذ :
ز کلک سرسبزاوست از پی اصلاح ملک
از حبشه سوی روم تیز رونده نوند.
سوزنی.
|| جوان صاحب دولت و کامکار. ( برهان ) ( آنندراج ). جوان. ( غیاث ) ( شرفنامه ) :
فرس بیرون فکن میدان فراخ است
تو سرسبزی و دولت سبزشاخ است.
نظامی.
|| درخشان. فروزان. روشن :
اختر سرسبز مگر بامداد
گفت زمین را که سرت سبز باد.
نظامی.
|| حیات و زندگی. ( برهان ) ( آنندراج ). || فایق وبهتر. ( غیاث ). || پادشاه. ( برهان ) ( آنندراج ).
- سرسبز بودن :
سرسبز باش چون فلک رویت از نشاط
اقبال کرده همچو عقیق احمر آفتاب.
خاقانی.
به فصل گل به موقان است جایش
که تا سرسبز باشد خاک پایش.
نظامی.
- سرسبز شدن ؛ رونق و رواج کار. ( مجموعه مترادفات ص 187 ) :
دگرباره سرسبز شد خاک خشک
بنفشه برآمیخت عنبر به مشک.
نظامی.
در بهاران کی شود سرسبز سنگ
خاک شو تا گل بروید رنگ رنگ.
مولوی.
- سرسبز کردن :
نعمت ده و پایگاه سازت
سرسبزکن و سخن نوازت.
نظامی.
، سر سبز. [ س َ رِ س َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دماغ تازه. ( آنندراج ) :
در این چمن سر سبز آن برهنه پادارد
که چار موسم چون سرو یک قبا دارد.
صائب ( از آنندراج ).
- امثال :
زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد، نظیر: بهوش باش که سر در سر زبان نکنی. ( امثال و حکم دهخدا ).

سرسبز. [ س َ س َ ] (ص مرکب ) تر و تازگی عیش . (برهان ) (آنندراج ). || خوش و خرم . (غیاث ) :
خانه سرسبزتر ز سایه ٔ سرو
باده گلرنگ تر زخون تذرو.

نظامی .


اگر شد سهی سرو شاه اخستان
تو سرسبز بادی در این گلستان .

نظامی .


بر این زرد گل گر ستم کرد باد
درخت گل سرخ سرسبز باد.

نظامی .


که سرسبز باد این همایون درخت
که شاخش بلند است و نیروش سخت .

نظامی .


مقعد صدقی که صدیقان در او
جمله سرسبزند و شاد و تازه رو.

مولوی .


خال سرسبز تو خوش دانه ٔ عیشی است ولی
بر کنار چمنش وه که چه دامی داری .

حافظ.


|| آباد. (غیاث ). || روان . نافذ :
ز کلک سرسبزاوست از پی اصلاح ملک
از حبشه سوی روم تیز رونده نوند.

سوزنی .


|| جوان صاحب دولت و کامکار. (برهان ) (آنندراج ). جوان . (غیاث ) (شرفنامه ) :
فرس بیرون فکن میدان فراخ است
تو سرسبزی و دولت سبزشاخ است .

نظامی .


|| درخشان . فروزان . روشن :
اختر سرسبز مگر بامداد
گفت زمین را که سرت سبز باد.

نظامی .


|| حیات و زندگی . (برهان ) (آنندراج ). || فایق وبهتر. (غیاث ). || پادشاه . (برهان ) (آنندراج ).
- سرسبز بودن :
سرسبز باش چون فلک رویت از نشاط
اقبال کرده همچو عقیق احمر آفتاب .

خاقانی .


به فصل گل به موقان است جایش
که تا سرسبز باشد خاک پایش .

نظامی .


- سرسبز شدن ؛ رونق و رواج کار. (مجموعه ٔ مترادفات ص 187) :
دگرباره سرسبز شد خاک خشک
بنفشه برآمیخت عنبر به مشک .

نظامی .


در بهاران کی شود سرسبز سنگ
خاک شو تا گل بروید رنگ رنگ .

مولوی .


- سرسبز کردن :
نعمت ده و پایگاه سازت
سرسبزکن و سخن نوازت .

نظامی .



فرهنگ عمید

۱. تروتازه، باطراوت.
۲. جوان.
۳. کامکار، شادکام.

پیشنهاد کاربران

سبزدرسبز، سبزه در سبزه . ( آنندراج ) . سبزی پیوسته در سبزی. سبزه ٔ ممتد و کشت سبز پیوسته درهم. سبزه بدنبال سبزه. علفزار از پس علفزار :
دید نزهتگهی گران پایه
سبزه درسبزه سایه درسایه
نظامی ( هفت پیکر ص 114 ) .

جایی که سبزه بچه ها هر معنی از درس راز گل سرخ می خواهید بگید واستون بیارم


کلمات دیگر: