کلمه جو
صفحه اصلی

دوست


مترادف دوست : آشنا، حبیب، خلیل، دمساز، دوستدار، رفیق، صحابه، صدوق، صدیق، محب، محبوب، محبوبه، مصاحب، معاشر، معشوق، ولی، همراه، همنشین، یار

متضاد دوست : دشمن، عدو

فارسی به انگلیسی

friend


amigo, friend, mate, pal, philo-, boyfriend, buddy, hearty

amigo, friend, mate, pal, philo-


فارسی به عربی

حلیف , صدیق , ودی

مترادف و متضاد

آشنا، حبیب، خلیل، دمساز، دوستدار، رفیق، صحابه، صدوق، صدیق، محب، محبوب، محبوبه، مصاحب، معاشر، معشوق، ولی، همراه، همنشین، یار ≠ دشمن، عدو


patron (اسم)
پشتیبان، حامی، دوست، نگهدار، ولینعمت، مشتری، حافظ

ally (اسم)
دوست

fellow (اسم)
آدم، یار، دوست، رفیق، بچه، یارو، مرد، شخص

friend (اسم)
یار، دوست، رفیق، مانوس

mate (اسم)
کمک، جفت، مات، دوست، شاگرد، همسر، رفیق، لنگه، همدم

boyfriend (اسم)
دوست

bosom friend (اسم)
یار، دوست

chum (اسم)
دوست، هم اطاق

schoolmate (اسم)
دوست، هم اموز، هم شاگردی، هم مدرسه

فرهنگ فارسی

یار، همدم، رفیق مهربان، ضددشمن، دوست دارنده
( صفت ) ۱ - یار رفیق مقابل دشمن . ۲ - عاشق . ۳ - معشوق شاهد . ۴ - در ترکیبات بمعنی ( دوست دارنده ) آید : بشر دوست خدا دوست سفر دوست وطن دوست .

فرهنگ معین

(ص . ) ۱ - یار، همدم . ۲ - عاشق . ۳ - معشوق .

لغت نامه دهخدا

دوست . (اِخ ) نهمین از خانان اوزبک خیوه . از حدود 953 تا 965 هَ . ق . (یادداشت مؤلف ).


دوست. ( ص ، اِ ) محب و یکدل و یکرنگ. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). خیرخواه و یار و رفیق. ( ناظم الاطباء ). یار. ( شرفنامه منیری ). مقابل دشمن و این ظاهراً در اصل دوس بوده که به معنی چسبیدن و پیوستن به چیزی است و به مرور ایام از معنی اصلی مهجور گشته به معنی مأخوذ شهرت گرفته پس دوست و دوستان هر دو مزید علیه این باشند از عالم ( از قبیل ) دست رست و دسترس و مست و مستان. ( از آنندراج ). مقابل دشمن مأخوذ از دوسیدن به معنی چسبیدن و پیوستن چون دوتن با هم به جان و دل پیوندند هر کدام آن دیگری را دوست باشد و دوست در اصل دوس بوده ، صیغه امر به معنی مفعول و «تاء» در آخر زاید است از قبیل کوس و کوست به معنی نقاره و بالش و بالشت به معنی تکیه. ( از غیاث ). مأنوس و آشنا و یار و همدل. آنکه نیک اندیشد و نیک خواهد. مقابل دشمن که بد اندیشد و بد خواهد. محب. حباب. صفی. غاشیة. عشیر. این کلمه با بودن و شدن و گرفتن و داشتن صرف و با کلماتی ترکیب شود چون : خدادوست ، میهن دوست. نوع دوست. مردم دوست. حق دوست. پول دوست و غیره مقابل دشمن. خلاف دشمن : دوست خالص ؛ رفیق شفیق. دوستی که رفاقت وی عاری از هرگونه شایبه و آلایش است. ( یادداشت مؤلف ). صدیق. حبیب. ( منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن ) ( دهار ). ولی. ( منتهی الارب ). ( ترجمان القرآن ). خلیل. ( منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن ) ( دهار ). مولی. ( منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن ). حب. ( ترجمان القرآن ). ولی. اخ. خلیط. ( دهار ). ودید. خدن. خدین. خلم. ( منتهی الارب ) ( دهار ). ودود. وَد. وِد.وُد. دِمج. مسیح. شق. شخل. شخیل. خلص. عشیر. لفیف. خِل. خِلة. سرسور. خلصان. ( منتهی الارب ). صفی. سجیر. خُمالی. خلیل. خمال. خِمل. ( منتهی الارب ). صمیم. ضن. ( دهار ). بطانه. ولیجة. ( ترجمان القرآن ) :
ملک از ناخن همی جدا خواهی کرد
دردت کند ای دوست خطا خواهی کرد.
احمد برمک.
سرد است روزگار و دل از مهرسرد نی
می سالخورد باید ما سالخورد نی
از صد هزار دوست یکی دوست دوست نی
وز صد هزار مرد یکی مرد مرد نی.
شاکربخاری.
خوشا نبید غارجی با دوستان یکدله
گیتی به آرام اندرون مجلس به بانگ و ولوله.
شاکر بخاری.
بد ناخوریم باده که دوستانیم
وز دست نیکوان می بستانیم.
دیوانگان بیهشمان خوانند
دیوانگان نه ایم که مستانیم.

دوست . (ص ، اِ) محب و یکدل و یکرنگ . (ناظم الاطباء) (برهان ). خیرخواه و یار و رفیق . (ناظم الاطباء). یار. (شرفنامه ٔ منیری ). مقابل دشمن و این ظاهراً در اصل دوس بوده که به معنی چسبیدن و پیوستن به چیزی است و به مرور ایام از معنی اصلی مهجور گشته به معنی مأخوذ شهرت گرفته پس دوست و دوستان هر دو مزید علیه این باشند از عالم (از قبیل ) دست رست و دسترس و مست و مستان . (از آنندراج ). مقابل دشمن مأخوذ از دوسیدن به معنی چسبیدن و پیوستن چون دوتن با هم به جان و دل پیوندند هر کدام آن دیگری را دوست باشد و دوست در اصل دوس بوده ، صیغه ٔ امر به معنی مفعول و «تاء» در آخر زاید است از قبیل کوس و کوست به معنی نقاره و بالش و بالشت به معنی تکیه . (از غیاث ). مأنوس و آشنا و یار و همدل . آنکه نیک اندیشد و نیک خواهد. مقابل دشمن که بد اندیشد و بد خواهد. محب . حباب . صفی . غاشیة. عشیر. این کلمه با بودن و شدن و گرفتن و داشتن صرف و با کلماتی ترکیب شود چون : خدادوست ، میهن دوست . نوع دوست . مردم دوست . حق دوست . پول دوست و غیره مقابل دشمن . خلاف دشمن : دوست خالص ؛ رفیق شفیق . دوستی که رفاقت وی عاری از هرگونه شایبه و آلایش است . (یادداشت مؤلف ). صدیق . حبیب . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ) (دهار). ولی . (منتهی الارب ). (ترجمان القرآن ). خلیل . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ) (دهار). مولی . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). حب . (ترجمان القرآن ). ولی . اخ . خلیط. (دهار). ودید. خدن . خدین . خلم . (منتهی الارب ) (دهار). ودود. وَد. وِد.وُد. دِمج . مسیح . شق . شخل . شخیل . خلص . عشیر. لفیف . خِل . خِلة. سرسور. خلصان . (منتهی الارب ). صفی . سجیر. خُمالی . خلیل . خمال . خِمل . (منتهی الارب ). صمیم . ضن . (دهار). بطانه . ولیجة. (ترجمان القرآن ) :
ملک از ناخن همی جدا خواهی کرد
دردت کند ای دوست خطا خواهی کرد.

احمد برمک .


سرد است روزگار و دل از مهرسرد نی
می سالخورد باید ما سالخورد نی
از صد هزار دوست یکی دوست دوست نی
وز صد هزار مرد یکی مرد مرد نی .

شاکربخاری .


خوشا نبید غارجی با دوستان یکدله
گیتی به آرام اندرون مجلس به بانگ و ولوله .

شاکر بخاری .


بد ناخوریم باده که دوستانیم
وز دست نیکوان می بستانیم .
دیوانگان بیهشمان خوانند
دیوانگان نه ایم که مستانیم .

رودکی .


راهی کو راست است بگزین ای دوست
دور شو از راه بی کرانه و ترفنج .

رودکی .


چو هامون دشمنانت پست بادند
چو گردون دوستان والا همه سال .

رودکی .


یار بادت توفیق روز بهی باد رفیق
دوستت باد شفیق دشمنت غیشه و نال .

رودکی .


میلفنج دشمن که دشمن یکی
فراوان و دوست ار هزار اندکی .

ابوشکور بلخی .


نداند دل آمرغ پیوند دوست
بدانگه که با دوست کارش نکوست .

ابوشکور بلخی .


گواژه که خندانمندت کند
سرانجام با دوست جنگ افکند.

ابوشکور بلخی .


محمد که از بودنیها سر اوست
خداوند را از همه روی دوست .

فردوسی .


به شهرم یکی مهربان دوست بود
تو گفتی که با من به یک پوست بود.

فردوسی .


همه دوستان بر تو بردشمنند
به گفتار با تو، به دل با منند.

فردوسی .


از آن انجمن برد با خویشتن
که هم دوست بودند و هم رای زن .

فردوسی .


باده خوریم اکنون با دوستان
زآنکه بدین وقت می آغرده به .

خفاف .


حصیری ... حق خدمت دارد و همیشه بنده و دوست یگانه بوده خداوند را. (تاریخ بیهقی ). پسندیده تر آنکه میان ما دو دوست عهدی باشد. (تاریخ بیهقی ). خبر آن [ دیدار ] به دور و نزدیک رسید و دوست و دشمن بدانست . (تاریخ بیهقی ). چون دوست زشت کند چه چاره از بازگفتن . (تاریخ بیهقی ). دوستان ما و مصلحان بدان شادمانه گردند. (تاریخ بیهقی ).
به صد سال یک دوست آید بدست
به یک روز دشمن توان کرد شصت .

اسدی .


دوست را زود دشمن توان کرد اما دشمن را دوست گردانیدن دشوار بود. (قابوسنامه ). به امید هزاردوست یک دشمن مکن . قابوسنامه (از امثال و حکم دهخدا). حکیمی را پرسیدند که دوست بهتر یا برادر؟
گفت برادر نیز دوست به . (از قابوسنامه ).
نباشددوست جز آیینه ٔ دوست
به جان و دل هم او این و هم این اوست .

ناصرخسرو.


دوستان چون جفا کنند همی
من چه امید دارم از دشمن .

مسعودسعد.


دوست را گر ز هم بدری پوست
گر کند آه او نباشد دوست .

سنایی .


دوستان را به گاه سود و زیان
بتوان دید و آزمود توان .

سنایی .


دوست گرچه دوصد دو یار بود
دشمن ارچه یکی هزار بود.

سنایی .


دوستان و دشمنان را آب و آتش فعل باش
بدسگالان را بسوز و نیکخواهان را بساز.

سوزنی .


از دشمنان برند شکایت بسوی دوست
چون دوست دشمن است شکایت کجا برم .

اظهری .


سدیگر آنکه دل دوستان نیازاری
که دوست آینه باشد چو اندر او نگری .

انوری .


دوست را دشمنی و دشمن دوست
جز مرا این عقاب می نرسد.

خاقانی .


دشمنان دست کین برآوردند
دوستی مهربان نمی بینم
هم به دشمن درون گریزم از آنک
یاری از دوستان نمی بینم .

خاقانی .


دوستان از هفت دشمن بدترند
هفت در بر دوستان دربسته به .

خاقانی .


نیت من نکوست در حق دوست
دوستان را نیت نکو باشد.

خاقانی .


دوری ز در تو اهل معنی را
چون طعنه ٔ دوست دل شکن باشد.

ظهیر فاریابی (از شرفنامه ).


ای دوست غم جهان بیهوده مخور
بیهوده غم جهان فرسوده مخور.

(منسوب به خیام ).


ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یک دم عمر را غنیمت شمریم .

(منسوب به خیام ).


ای دوست چرا در این جهان بیخبری
روزان و شبان در طلب سیم و زری .

(منسوب به خیام ).


دشمن دانا که غم جان بود
بهتر از آن دوست که نادان بود.

نظامی .


آن شنیده ستی که در هندوستان
دید دانایی گروهی دوستان .

مولوی .


دوستان راکجا کنی محروم
تو که با دشمنان نظر داری .

سعدی .


دوستان گویند سعدی خیمه بر گلزار زن
من گلی را دوست می دارم که در گلزار نیست .

سعدی .


یکی از دوستان گفت در این بوستان که بودی ما را چه تحفه آوردی . (گلستان ).
به دوست گرچه عزیز است راز دل مگشای
که دوست نیز بگوید به دوستان دگر.

سعدی .


دوست مشمار آنکه در نعمت زند
لاف یاری و برادرخواندگی
دوست آن باشد که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی .

سعدی (گلستان ).


ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است
یا رب ببینم آن را در گردنت حمایل .

حافظ.


به شمشیرم زد و با کس نگفتم
که راز دوست از دشمن نهان به .

حافظ.


آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا.

حافظ.


- امثال :
از دوست چه دشنام و چه نفرین چه دعا .

ظهیر فاریابی (از امثال و حکم ).


دوست آن است کو معایب تو
همچو آیینه روبرو گوید
نه که چون شانه با هزار زبان
در قفا رفته موبمو گوید.

(امثال و حکم دهخدا).


دوست آن است که با تو راست گوید نه آنکه دروغ ترا راست انگارد . (امثال و حکم دهخدا).
دوست آن است که بگریاند دشمن آن است که بخنداند . (امثال و حکم دهخدا).
دوستان در زندان بکار آیند که برسفره دشمنان هم دوست نمایند . (امثال و حکم دهخدا).
دوستان سه گروهند دوست و دوست دوست و دشمن دشمن . (امثال و حکم دهخدا).
دوستان وفادار بهتر از خویشند .

(امثال و حکم دهخدا).


دوست از دوست یاد کند با یک گوز پوچ .
دوست به دنیا و آخرت نتوان داد.

سعدی (از امثال و حکم ).


دوست را چیست به ز دیدن دوست .

سنائی (از امثال و حکم ).


دوست را کس به یک بدی نفروخت .

سنائی (از امثال و حکم ).


دوست ما ناداشت کاری تاخت زی ما پیلواری . (یادداشت مؤلف ).
دوست مرا یاد کند یک هل پوچ . (امثال و حکم دهخدا).
دوست نادان بتر ز صد دشمن .

(امثال و حکم دهخدا).


دوست نادان بر دشمن دانا مگزین . مرزبان نامه (از امثال و حکم ).
دوست نباید ز دوست در گله باشد .

(امثال وحکم دهخدا).


عجب عجب که ترا یاد دوستان آمد .

(تاریخ سلاجقه ٔ کرمان ).


هر چه از دوست می رسد نیکوست .

(امثال و حکم دهخدا).


هر که جز دوست دید دوست ندید .

(امثال و حکم دهخدا).


هزار دوست کم است و یک دشمن بسیار . (یادداشت مؤلف ).
- درویش دوست ؛ که به درویش و فقیر محبت و مهر ورزد. دوستدار فقرا و درویشان :
به آزرم سلطان درویش دوست
به درویش قانع که سلطان خود اوست .

نظامی .


رجوع به ماده ٔ درویش دوست شود.
- دوست دوست زدن ؛ دوست دوست گفتن . (آنندراج ) :
قبله ٔ من تا به دل کرد خیال تو جای
می زندم عضوعضو بر در دل دوست دوست .

مخلص کاشی (از آنندراج ).


- دوست فزا ؛ دوست افزا. که بر شماره ٔ دوستان بیفزاید. که سبب فزونی دوستان گردد :
ور بزم بود بخشش او دوست فزای است
ور رزم بود کوشش او دشمن کاه است .

سوزنی .


- دوست و دشمن ، درتداول عامه ؛ چشم و هم چشم . سر و همسر. (یادداشت مؤلف ).
- هزاردوست ؛ که با بسیار کس دوستی دارد. که دوستان فراوان و بسیار دارد.
- || که بسیاری او را دوست گرفته باشند :
معشوق هزاردوست را دل ندهی .

سعدی (گلستان ).


|| نگار. زیبا. زیباروی . (یادداشت مؤلف ). معشوق . (ناظم الاطباء). شاهد. (ناظم الاطباء). معشوقه . محبوبه . یار :
چنان بگریم اگر دوست بار من ندهد
که خاره خون شود اندر شخ و ز رنگ زگال .

منجیک .


نخفت آن شب تیره در بوستان
همی یاد کرد از لب دوستان .

فردوسی .


ورا در زمین دوست شیرین بدی
بر او بر چو روشن جهان بین بدی .

فردوسی .


دامن از اشک می کشم در خون
دوست دامن به من کی آلاید.

خاقانی .


دامن دوست گیر خاقانی
وز گریبان عشق سر درکش .

خاقانی .


آنچه عشق دوست با من می کند
واﷲ ار دشمن به دشمن می کند.

خاقانی .


از عشق دوست بین که چه آمد به روی من
کز غم مرا بکشت و نیامد به سوی من .

خاقانی .


مرا پرسی که چونی ؟ چونم ای دوست
جگر پردردو دل پرخونم ای دوست
حدیث عاشقی بر من رها کن
تو لیلی شو که من مجنونم ای دوست
شنیدم عاشقان را می نوازی
مگر من زآن میان بیرونم ای دوست
نگفتی گر بیفتی گیرمت دست
از این افتاده تر کاکنونم ای دوست
غزلهای نظامی بر تو خوانم
نگیرد در تو هیچ افسونم ای دوست .

نظامی .


آب حیات من است خاک سر کوی دوست
گر دو جهان خرمی است ما و غم روی دوست
ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار
فتنه در آفاق نیست جز غم ابروی دوست
داروی عشاق چیست زهر ز دست نگار
مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست
گر شب هجران مرا تاختن آرد اجل
روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست
هر غزلم نامه ای است صورت حالی در او
نامه نوشتن چه سود چون نرسد سوی دوست .

سعدی .


آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست
دل دادمش به مژده وخجلت همی برم
زین نقد جان خویش که کردم نثار دوست
ماییم و آستانه ٔ عشق و سر نیاز
تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست .

حافظ.


اگر چه دوست به چیزی نمی خرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست .

حافظ.


طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد
در دل دوست به هرحیله رهی باید کرد.

معتمدالدوله ٔ نشاط.


|| عاشق . (ناظم الاطباء).دوستدار کسی . پرستنده . ستاینده . (یادداشت مؤلف ).
- خدادوست ؛ آنکه پرستش خدا پیشه دارد. که خدا را دوست دارد و پرستد. یزدان پرست . (یادداشت مؤلف ) :
خدادوست را گر بدرند پوست
نخواهد شدن دشمن دوست دوست .

سعدی (بوستان ).


رجوع به ماده ٔ خدادوست شود.
|| مورد مهر و علاقه . محبوب . که شخص بدان دلبستگی و محبت داشته باشد. چیز مورد دلخواه . دلپسند. گرامی . عزیز. (یادداشت مؤلف ). دلفریب . (ناظم الاطباء) :
تاماه شب عید گرامی بود و دوست
چون رفته عزیزی که همی از سفر آید...

فرخی .


به نزد پدر دختر ار چند دوست
بتردشمن و مهترین ننگش اوست .

اسدی .


- دوست تر ؛ گرامی تر و عزیزتر :
بیش از این گفت نخواهم به حق نعمت آن
که مرا خدمت او دوست تر از ملک زمین .

فرخی .


زو دوست ترم هیچکسی نیست وگر هست
آنم که همی گویم پازند قران است .

فرخی .


|| آشنا. مطلوب و محبوب :
خشک سیم و خشک چوب و خشک پوست
از کجا می آید این آواز دوست .

مولوی .


|| خدا. آفریدگار. کنایه از پروردگار :
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار
در گردشند برحسب اختیار دوست .

حافظ.



فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ دشمن] یار، همدم، رفیق مهربان.
۲. دوست دارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): خدادوست، وطن دوست، شاه دوست.

دانشنامه عمومی

دوست (ابهام زدایی). دوست ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
دوست (فیلم ۲۰۰۱)
دوست (فیلم ۲۰۰۹)

دوست (ترانه مارشملو و آن ماری). «دوست» تک آهنگی از هنرمند اهل ایالات متحده آمریکا مارشملو به همراه آن-ماری است. این ترانه داستان دو دوست است که یکی عاشق دیگری می شود.
این تک آهنگ در چارت های، اتریش در رتبه اول و در چارت های کانادا، والونیا، اسکاتلند، فنلاند، فلاندرز، سوئیس، پرتغال، بریتانیا جزو ده ترانه اول قرار گرفت.

دوست (فیلم ۲۰۰۱). «دوست» (انگلیسی: Friend (2001 film)) فیلمی در ژانر نئو نوآر است که در سال ۲۰۰۱ منتشر شد.
۳۱ مارس ۲۰۰۱ (۲۰۰۱-03-۳۱)

دوست (فیلم ۲۰۰۹). «دوست» (انگلیسی: Friend (2009 film)) یک فیلم است که در سال ۲۰۰۹ منتشر شد.
۹ ژانویه ۲۰۰۹ (۲۰۰۹-01-۰۹)

دوست (مجموعه تلویزیونی). دوست یک فیلم تلویزیونی محصول سال ۱۳۷۷ به کارگردانی عبدالرضا اکبری، می باشد که از برنامه سیمای خانواده شبکه یک پخش شد.
علی طالبلو
فرحناز منافی ظاهر
وحید شیخ زاده

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] رفاقت و برقرار کردن ارتباط عاطفی با دیگران را دوستی گویند. دوست خوب گزیدن و دوستان زیاد گرفتن، مستحب، و در روایات بدان تشویق و ترغیب شده است.
اینکه گفته اند: «هزار دوست، کم است و یک دشمن، بسیار»، سخن درستی است؛ زیرا دوستی هم نیاز روحی انسان است، هم ضروت اجتماعی و هم عامل هم بستگی افراد. روح جمع گرای انسان، او را به مهرورزی و دوستی می کشاند وهمچنین بهره گیری از یاری و ارشاد دوستان در زندگی، میزان تحمل مشکلات و توفیق دست یابی وی به اهداف را بیشتر می کند و برای او پشتوانه ای ارزشمند به شمار می آید. این، خود، نوعی هنرمندی است که آدمی بتواند با جاذبه اخلاق و رفتارش، با دیگران بجوشد و صمیمی و همدل شود و دل ها را شیفته خود سازد و حلقه ای از بهترین دوستان را بر گرد خود پدید آورد. این کار، هم هنرمندی است و هم خردمندی، چنان که امیرالمؤمنین امام علی (علیه السّلام) می فرماید: «التودد نصف العقل؛ دوستی و مهرورزی، نیمی از خرد است». رابطه های خویشاوندی، در کمک رسانی و غم زدایی و پشت گرمی هر فرد، نقش مهمی ایفا می کند. با این حال، گاهی دوستان همدل و با صفا، بیش از خویشاوندان به یاری انسان می شتابند و تکیه گاه و همدم او می شوند. از این رو، حضرت علی (علیه السّلام)، مهرورزی و دوستی را نوعی خویشاوندی و پیوند نزدیک و ثمربخش می شمارد و نداشتن دوست یا از دست دادن دوست را غربت روح می داند و می فرماید: «الغریب من لیس له حبیب؛ غریب، کسی است که دوستی ندارد».
← پیام متن
روح انسان، در سایه دوستی و مهرورزی، شکوفا و مصفا می شود و از این رهگذر، آدمی طعم شیرین حیات را بهتر می چشد و از احساس غربت و تنهایی به در می آید. حضرت علی (علیه السّلام)، آن را که موفق نشود دوست به دست آورد، آدمی ناتوان معرفی می کند و می فرماید: «اعجز الناس من عجز عن اکتساب الاخوان، و اعجز منه من ضیع من ظفر به منهم؛ ناتوان ترین مردم، کسی است که از به دست آوردن برادران و دوستان ناتوان باشد و ناتوان تر از او کسی است که دوستی را که به دست آورده است، از دست بدهد.»
← پیام متن
دوست خوب کیست؟ از برجسته ترین ویژگی های دوست خوب و واقعی، آن است که با انسان، یکدل و یکرو باشد و هنگام نیاز، او را رها نکند. در گرفتاری به کمکش بشتابد و در غم و شادی و راحت و رنج، با او هم دردی و مشارکت کند. در حدیثی از امام علی (علیه السّلام) در این باره نقل است: «لایکون الصدیق صدیقا حتی یحفظ اخاه فی ثلاث: فی نکبته و غیبته و وفاته؛ دوست، هرگز دوست نخواهد بود، مگر آنکه در سه موقعیت، دوستش را نگهبان و پاسدار باشد: یک: در رنج و گرفتاری به کمکش بشتابد؛ دو: آبروی او را در غیاب او حفظ کند و سه: پس از وفاتش، با یادکرد او و استغفار برایش، به او نیکی کند.» دوست خوب، با ادعا و شعار شناخته نمی شود و باید در فراز و نشیب های زندگی که جوهره اشخاص در آنها نمود می یابد، دوست واقعی را شناخت. از این رو، اساس انتخاب دوستان شایسته باید معیارهای اخلاقی و انسانی باشد و به هر کسی نباید اعتماد کرد. امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) می فرماید: «الطمانینه الی کل احد قبل الاختبار عجز؛ اطمینان و اعتماد کردن به هر کس، پیش از آزمودن،نشانه ناتوانی است». باز از این امام بزرگوار روایت می شود: «حسد الصدیق من سقم الموده؛ حسدورزی دوست، از ناسالم بودن دوستی است». به هرحال، دوست گزینی پیش از آزمون و شناخت، امری ناسنجیده و مایه پشیمانی است.
← پیام متن
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: refiq
طاری: düs(s)
طامه ای: dus(s)
طرقی: düs(s)
کشه ای: dis(s)
نطنزی: dus(s)


تکیه ای: dus(s)
طاری: duss
طامه ای: dus(s)
طرقی: düs(s)
کشه ای: dis(s) / refiq
نطنزی: dus(s)


واژه نامه بختیاریکا

دوست دختر
سی خواِه

جدول کلمات

ولی

پیشنهاد کاربران

زبان سومری نیای زبان عربی هست و از شاخه زبان های سامی حالا دیگه کی اومد جای مغولی و گرفت و شد جد زبان ترکی نمی دونم

کاربر بی سوادِ اردم، شاید ندونی ولی زبان سومری نیایِ زبان های هندواروپایی از جمله فارسیه

لطفاً گسترش واژه کلمه دوست را هم بزارید با تشکر

خدمت عزیزان پانترک و تمدن خور
زبان تک خانواده ای سومری هم شده گوشت قربونی. چون بی صاحبه، بهترین گزینه است برای کسانی که از داشتن یک فرهنگ و تمدن به درد بخور محرومند و حالا با نشستن سر یه سفره ی آماده و گرفتن یه لقمه ی چرب و نرم، دستکم از بی آبرویی پدران بیابون گرد و غارتگر و تمدن نابودکن خود نجات پیدا می کنند.
و اگر واژه دوست در پارسی و دوسا در سومری ( به چم دوست ) به هم شبیهند، ما این رو اتفاقی می دونیم و آنقدر مث بعضیا بدون پشتوانه فرهنگی و تمدنی نیستیم که بی درنگ روی سومر بیفتیم و برای خودمون تاریخ سازی کنیم.

معنی اصلی :رفیق

آشنا، حبیب، خلیل، دمساز، دوستدار، رفیق، صحابه، صدوق، صدیق، محب، محبوب، محبوبه، مصاحب، معاشر، معشوق، ولی، همراه، همنشین، یار

واژه دوست در اصل از سومریِ "Du - sa" گرفته شده به معنی نزدیک و همجوار در زبان سومری، که بعدها وارد زبان های دیگر همچون هندو اروپایی شده و از آنجا وارد زبان پهلوی گشته است.

دوست یعنی سنگ صبور، خانواده

پانترک وپانمغول
آدم متوهمی که اگه به حال خودش رها بشه همه دنیا رو یا ترک می کنه یا اگه نشدند با خاک یکسانش می کنه.
واژگانی که با ریشه آریایی در بسیاری از زبانهای هندو اروپایی وجود داشته رو می گیره یه روغن جلای ترکی بهشون می زنه و بعد فرو می کنه همون جایی که بودند.

این واژه پارسى است Dust و همتایان آن در پارسى اینهاست : یار Yar ، اَیارومند Ayaromand ( پهلوى: دوست ، رفیق، همکار ) ، اِرمان Erman ( پهلوى: دوست، رفیق، همدل و . . . ) ، ادیار Adyar ( پهلوى: دوست ، کمک ، معاون ) ، براتک Baratak ( پهلوى: بْراتَک: دوست، رفیق ) ، زوشَک
Zushak ( پهلوى: دوست، یار، دلآرام ) ، دُشارْم Dosharm ( پهلوى: دوست ، علاقه مند ، محبوب ) ، دوستدار Dustdar ، دُشیتار Doshitar ( پهلوى: دوستدار ، عاشق ، متمایل ) ، ساربا Sarba ( پهلوى: رفیق ، دوست، صحابه ) ، مهرگار Mehrgar ( پهلوى: میتروکار: دوست، بامحبت، علاقه مند )
، ویکان Vikan ( پهلوى: دوست، متحد، همکار ) ، همبرات Hambarat ( پهلوى: برادرِ هم ، دوستى که چون برادر است )

به کسی گفته می شود که بدون داشتن وظیفه یا مسئولیتی نسبت بما ، از روی علاقه زندگی ما را کامل ، راحت و پر معنی می سازد. دوست نبایستی لزومآ دارای نکات عالی اخلاقی یا علمی باشد تا بتواند در حق ما دوستی کند! اما ، توجه او از سر مهر و فداکاری ، او را از ارزنده ترین موجودات برای ما می سازد. حتی همه زن و شوهرها یا همه فرزندان و والدینشان ، با وجود محبت سرشار بین خود ، لزومآ قادر به دوستی در حق یکدیگر نیستند! دوست واقعی بودن یا داشتن خودبخود نعمت و افتخاری برای طرفین محسوب می شود. یافتن چنین کسی یکی از بهترین هدایایی ست که عمر ما به ارمغان می آورد! چنین رابطه ای برای خود دوستان ، از ارزشی بی همتا برخوردار است. . . فیلسوفان و شاعران این واژه را چون کنیه ای برای خداوند نیز بکار برده اند.

یعنی آشنا دوست می تواند هر کسى که ما می شناسیم باشد همسایه ، هم مدرسه اى
بعضی ها واژه ى دوست را با رفیق یکسان می دانند که تفاوت زیادى با هم دارن😉

رفیق. همدم. عشق. نفس. و. . . . .

خلیل

رفیق
همراه

یار، همدمم، رفیق. . .

کسی که همیشه پشت ماست وبه ما کمک می کنه

یار غار

دوست: یک روح در دو بدن، عاشق و معشوق، همدرد، غمخوار، رازدار، بی منت، بی توقع، با گذشت، ایثارگر، در کنار تاپای جان، کمیاب
این دغل دوستان که می بینی - مگسانند گرد شیرینی
دوست بسیار کم یافت می شود، در بوته آزمایش اغلب آشنایانند نه دوستان
دوست به ترکی = یولداش ؛ معنی دقیق کلمه یولداش، همراه می باشد ولی به عنوان معادل کلمه دوست از آن استفاده می شود.

آشنا، حبیب، خلیل، دمساز، دوستدار، رفیق، صحابه، صدوق، صدیق، محب، محبوب، محبوبه، مصاحب، معاشر، معشوق، ولی، همراه، همنشین، یار

انباز

رفیق و دوست و یار و یاور

دوست یعنی همدم ، یار

همدم ، یار ، مثل پدر و مادر که همدم و یار ما هستند

دوست یعنی:همدم و یار، رفیق
متضاد:دشمن
صفت:مثال دوست داشتنی

سومری ها نیاکان ترک ها هستند.
زبان سورمی زبان ترکان قدیم هست
مطالعه بفرمایید



کلمات دیگر: