کلمه جو
صفحه اصلی

دنگل


مترادف دنگل : احمق، دنگ، کانا، کودن، نادان، بدقواره، بی هیکل، قناس

مترادف و متضاد

۱. احمق، دنگ، کانا، کودن، نادان
۲. بدقواره، بیهیکل، قناس


فرهنگ فارسی

( اسم ) اجتماع گردهم نشستن در مجلس .

فرهنگ معین

(دَ گَ یا گِ ) (ص . ) ۱ - احمق ، نادان . ۲ - دیوث . ۳ - بی اندام .
( ~. ) [ تر. ] (اِ. ) = دنکل : اجتماع ، گرد هم نشستن در مجلس .

(دَ گَ یا گِ) (ص .) 1 - احمق ، نادان . 2 - دیوث . 3 - بی اندام .


( ~.) [ تر. ] (اِ.) = دنکل : اجتماع ، گرد هم نشستن در مجلس .


لغت نامه دهخدا

دنگل . [ دَ گ َ ] (ترکی ، اِ) روبرو نشستن در مجلس باشد، و بعضی گویند به این معنی ترکی است . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). جلوس روبرو و زانوبه زانو. || گروه و جماعت . (ناظم الاطباء).


دنگل . [ دَ گ ِ ] (ص ) ابله . (ناظم الاطباء) (لغت فرس اسدی ). در قزوین و آذربایجان امروز کلمه ٔ دَنگُل متداول است و آن را به معنی لاابالی و لاقید و بی اعتنا به امور استعمال کنند. (یادداشت مؤلف ). ابله و نادان و احمق . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). ابله و بی اندام . (لغت فرس اسدی ). مردم ابله و نادان و احمق ، و از اینجاست انگل که به معنی مزاحم و سرخر باشد. (لغت محلی شوشتر) :
گر دنگل آمد این پسرت تا کی
بربندیش به آخرهر مهتر.

ابوالعباس (از لغت فرس اسدی ).


محتمل است در این شعر «گر دنگل » مرکب از گر + دنگل نباشد بلکه یک کلمه باشد چنانکه امروزه کرتنکل و کرتنکلا، بمعنی بی اندام و گول متداول است . (یادداشت دهخدا). || بی اندام . (ناظم الاطباء) (لغت فرس اسدی ) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). || دیوث . (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ناشناس . (ناظم الاطباء).

دنگل . [ دُ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گرمخان بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد با 120 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه و راه آن اتومبیلرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


دنگل. [ دَ گ ِ ] ( ص ) ابله. ( ناظم الاطباء ) ( لغت فرس اسدی ). در قزوین و آذربایجان امروز کلمه دَنگُل متداول است و آن را به معنی لاابالی و لاقید و بی اعتنا به امور استعمال کنند. ( یادداشت مؤلف ). ابله و نادان و احمق. ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از شرفنامه منیری ) ( آنندراج ). ابله و بی اندام. ( لغت فرس اسدی ). مردم ابله و نادان و احمق ، و از اینجاست انگل که به معنی مزاحم و سرخر باشد. ( لغت محلی شوشتر ) :
گر دنگل آمد این پسرت تا کی
بربندیش به آخرهر مهتر.
ابوالعباس ( از لغت فرس اسدی ).
محتمل است در این شعر «گر دنگل » مرکب از گر + دنگل نباشد بلکه یک کلمه باشد چنانکه امروزه کرتنکل و کرتنکلا، بمعنی بی اندام و گول متداول است. ( یادداشت دهخدا ). || بی اندام. ( ناظم الاطباء ) ( لغت فرس اسدی ) ( آنندراج ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان ). || دیوث. ( برهان ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ناشناس. ( ناظم الاطباء ).

دنگل. [ دَ گ َ ] ( ترکی ، اِ ) روبرو نشستن در مجلس باشد، و بعضی گویند به این معنی ترکی است. ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ). جلوس روبرو و زانوبه زانو. || گروه و جماعت. ( ناظم الاطباء ).

دنگل. [ دُ گ ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان گرمخان بخش حومه شهرستان بجنورد با 120 تن سکنه. آب آن از چشمه و رودخانه و راه آن اتومبیلرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

فرهنگ عمید

احمق، کودن، دبنگ.

دانشنامه عمومی

دنگل، روستایی از توابع بخش گرمخان شهرستان بجنورد در استان خراسان شمالی ایران است.
این روستا در دهستان گرمخان قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۳۷ نفر (۹۰خانوار) بوده است.

گویش مازنی

/dangel/ آلت نرینگی کودک

آلت نرینگی کودک


واژه نامه بختیاریکا

( دُنگُل ) دختر جوان و خوشگل

پیشنهاد کاربران

حاصل جفت گیری اسکل و شنقل است و درک او از دنیای رو به رو قابل بیان نیست.


کلمات دیگر: