کلمه جو
صفحه اصلی

تردامن


مترادف تردامن : آلوده دامن، بدنام، فاجر، فاسق، بی عصمت، ناپاک دامن ناپاک ، گناه کار، منحرف، گنه کار، مجرم، ملوث پلید، بدکاره، آبروباخته

متضاد تردامن : پاک دامن

فارسی به انگلیسی

unchaste, incontinent

مترادف و متضاد

۱. آلودهدامن، بدنام، فاجر، فاسق، بیعصمت، ناپاکدامن ناپاک، ≠ پاکدامن
۲. گناهکار، منحرف، گنهکار، مجرم
۳. ملوث پلید، بدکاره، آبروباخته،


فرهنگ فارسی

آلوده دامن، کنایه از آدم بدکاروبدنام، مجرم
( صفت ) ۱- آنکه دامنش مرطوب گردیده. ۲- فاسق فاجر. ۳- عاصی مجرم گناهکار.

فرهنگ معین

(تَ. مَ ) (ص مر. ) فاسق ، فاجر.

لغت نامه دهخدا

تردامن. [ ت َ م َ ] ( ص مرکب ) کنایه از فاسق و فاجر و بدگمان و عاصی و مجرم و گناهکار و آلوده معصیت و ملوث باشد. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). کنایه از فاسق و فاجر. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). فاسق. ( فرهنگ رشیدی ). آلوده معصیت. ( اوبهی ) ( فرهنگ خطی کتابخانه سازمان ). گنهکار و معیوب و ملوث در چیزی. ( شرفنامه منیری ). کنایه از فاسق و عاصی و گنهکار بود. ( انجمن آرا ) : در کله مصاف پیوستن... کار لنگان و لوکان و بی فرهنگانست و کار تردامنان و نامردان. ( مقامات حمیدی ).
تردامنی که ننگ وجود است گوهرش
دریا نشسته خشک لب از دامن ترش.
مجیر بیلقانی ( از آنندراج ).
تردامنان چو سر بگریبان فروبرند
سحر آورند و من ید بیضا برآورم.
خاقانی.
ملکت گرفته رهزنان برده بکین اهریمنان
دین نزد این تردامنان نه جا نه ملجا داشته.
خاقانی.
آتشین داری زبان زآن دل سیاهی چون چراغ
گرد خود گردی از آن تردامنی چون آسیا.
خاقانی.
عقل را تدبیر باید عشق را تدبیر نیست
عاشقان را عقل تردامن گریبانگیر نیست.
نظامی ( از انجمن آرا ).
بود تردامن در اول چون زنان
وآخر اندر کار تو مردانه شد.
عطار.
چه خیر آید از نفس تردامنش
که صحبت بود با مسیح و منش ؟
( بوستان ).
برآمد خروش از هوادار چست
که تردامنان را بود عهد سست.
( بوستان ).
چرا دامن آلوده را حد زنم
چو خود را شناسم که تردامنم ؟
سعدی.
در درون ریاض او نرود هیچ تردامنی جز آب زلال. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 9 ). و تردامنی سبک سر در ایام بهار بهر سوی روان و دوان. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 12 ).
سر سودای تو در دیده بماندی پنهان
چشم تردامن اگر فاش نکردی رازم.
حافظ.
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد
هر پاکروی که بود تردامن شد.
حافظ.
منزل تردامنان نبود حریم کوی دوست
هرکه نَبْوَد پاکدامن در حرم نامحرم است.
فیض دکنی.

فرهنگ عمید

۱. دارای دامن خیس.
۲. [مجاز] بدکار، بدنام.
۳. [مجاز] مجرم، فاسق.
۴. [مجاز] گناهکار.


کلمات دیگر: